جونت بشم صلوات بفرست
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا...
درباره وبگاه

تمامی مطالب این وبلاگ مورد تایید همسر شهید حسن انتظاری می باشد.
خرسندیم که ایشان با نظرات و راهنمایی های خوب خود ما را همراهی می کنند.
*****************
این وبلاگ هر 5 روز یک بار به روز رسانی می شود.
*****************
در صورتی که تمایل دارید با ما همکاری داشته باشید می توانید از طریق ایمیل زیر با ما ارتباط برقرار کنید.
hasanentezari93@gmail.com
*****************
خودتان را مجهز کنید، مسلح به سلاح معرفت و استدلال کنید، بعد به این کانونهاى فرهنگى-هنرى بروید
و پذیراى جوانها باشید.
با روى خوش هم پذیرا باشید؛ با سماحت، با مدارا. مدارا کنید. ممکن است ظاهر زننده‌اى داشته باشند.
بعضى از همینهائى که در استقبالِ امروز بودند و شما الان در این تریبون از آنها تعریف کردید، خانمهائى بودند که در عرف معمولى به
آنها میگویند «خانم بدحجاب»؛ اشک هم از چشمش دارد میریزد.
حالا چه کار کنیم؟ ردش کنید؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه،
دل، متعلق به این جبهه است؛
جان، دلباخته‌ى به این اهداف و آرمانهاست.
او یک نقصى دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است،
نقصهاى این حقیر باطن است؛ نمى‌بینند
گفتا شیخا هر آنچه گوئى هستم
آیا تو چنان که مینمائى هستى؟
ما هم یک نقص داریم، او هم یک نقص دارد با این نگاه و با این روحیه برخورد کنید. البته انسان نهى از منکر هم میکند؛ نهى از منکر با زبان خوش، نه با ایجاد نفرت.
بنابراین با قشر دانشجو ارتباط پیدا کنید.
***بخشی از سخنان رهبر معظم انقلاب، آیت الله خامنه ای***
موضوعات

زندگی نامه شهید حسن انتظاری (۷)
شهید حسن انتظاری (۴۵)
وصیت نامه شهید حسن انتظاری (۳)
شهادت در راه خدا (۱۰)
کمک برای برپایی روضه (۱)
110 گناه روزمره (۲۰)
احادیث در مورد شهید و شهادت (۷)
آیات قرآن در مورد شهادت و شهید (۳)
شهید احمد علی نیری (۳)
فواید صلوات (۲)
نامه قاسم سلیمانی به معصومه آباد (۱)
مرحومه فهیمه بابائیانپور (۱)
شهید صادق زاده (۱)
آمنه وهاب زاده (۱)
شهید رضا میرزائی (۱)
داستان های جالب (۶۸)
توهین به پیامبر اسلام (۱)
حاج کاظم میر حسینی (۲)
شهید عزالدین (۱)
شهید محمد معماریان (۱)
ختم زیارت عاشورا (۲)
تکاور شهید ابوالفضل عباسی (۱)
شهید علی کمیلی فر (۱)
جنگ نرم (۲)
بیانات رهبری (۹)
معصومه اباد (۱)
شهید سید مرتضی دادگر (۱)
مادر شهیدان فاطمی و رهبری (۱)
زندگی امام خامنه ای (۱)
حدیث و سخن بزرگان (۱۳)
مناسبت های تقویم (۴۸)
شهید احمدی روشن (۱)
ازدواج (۷)
شهید ناصرالدین باغانی (۱)
جملات تکان دهنده (۲۹)
شهید حجت الله نعیمی (۱)
شهید عباس بابایی (۲)
شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی (۲)
شهید مرحمت بالازاده (۱)
شهید همدانی (۱)
قاری شهید محسن حاجی حسنی (۱)
شهدای مدافع حرم (۶)
میثم مطیعی (۱)
متفرقه (۳۱)
آیت الله بهجت (۲)
شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) (۱)
بقیه ی شهدای عزیز (۲۴)
آیت الله مجتهدی تهرانی (۲)
حاج حسن تهرانی مقدم (۱)
آرشیو مطالب
عطش ( شهید سید حمید میرافضلی)
نویسنده خادم الشهدا در جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۴۲ ق.ظ | ۰

ساعتی گذشت. بیشتر افرادی که برای سید احترام قائل بودند داشتند نافرمانی می کردند! تشنگی فشار آورده بود. کار به جایی رسید که چند نفری می خواستند برای جرعه ای آب بروند تسلیم عراقی ها شوند!

همه ی چشم ها ملتمسانه رو به سید بود. یک نفر بلند شد برود خود را تسلیم عراقی ها کند. او دوست صمیمی سید هم بود. او آهسته آماده شد که از کانال بیرون برود.

یک باره سید جلو رفت و سیلی محکمی به گوشش زد! تهدیدش کرد که اگر برود، با گلوله او را می زند! اما او اصرار داشت تا برود،شاید جرعه آبی نصیبش شود.تشنگی فشار زیادی به او آورده بود.

سید سیلی دوم را محکم تر زد و گفت:جرئت کن فقط یک کلام،یک کلام دیگر بگو تا همین جا بکشمت! می خواهی بروی عراقی ها آبت بدهند بعد خلاصت کنند،خودم خلاصت می کنم.آن بنده خدا ترسید و نرفت. آن ها بهترین نیروهای سید بودند و سید مجبور بود برای حفظ جانشان خشونت به خرج دهد.

ظهر که شد مختصر آب باقی مانده هم تمام شد. همه تشنه و گرسنه بودند.گرمای مرداد بیداد می کرد. ظهر فقط یک قمقمه آب باقی مانده بود که بچه ها هر کدام زبان خود را با آن تر می کردند و میدادند نفر بعدی.

شهید سید حمید میرافضلی

در یک فرصت مناسب سید گفت پشت سر من بیایید! هر کاری گفت انجام دادیم. توی مسیر خیلی از بچه ها انرژی شان تمام شد و از گروه جا ماندند!در آن بیابان کمی راه رفتیم تا به یک چاه رسیدیم. سید مدتی قبل و هنگام شناسایی آن را دیده بود.

چفیه ها را بستیم به هم تا یک ریسمان بلند شد. یک کلاه آهنی هم بستیم به سرش و انداختیم توی چاه.بچه ها هر کدام چندتا کلاه آهنی آب کشیدند بیرون و سیراب شدند.

پس از مدتی افرادی که جا مانده بودند به ما پیوستند. اما وقتی برای آن ها آب بردیم با تعجب دیدیم سیراب هستند!

می گفتند: ما در حال جان دادن از تشنگی بودیم که شنیدیم یک نفر با صدای آرام صدایمان می زند! این صدا می گفت:اینجا آب است این طرفی بیایید. اول شک کردیم که احتمالا تله باشد یک نفر با احتیاط به آن سمت حرکت کرد و فدایی همه شد.

چند دقیقه بعد به آن محل رسید.او دیده بود که یک گالن بیست لیتری آب خنک آنجاست! کسی هم در اطراف آن نیست! او احتمال داد که شاید اب مسموم باشد تا از آن بنوشد و ... به هر حال از آن نوشید. بعد از اینکه اطمینان از اینکه آب مسموم نیست و تله ای در کار نیست بقیه را صدا زد.ما هم خود را به اینگونه سیراب کردیم و به سمت شما آمدیم...

منبع: کتاب پابرهنه در وادی مقدس، زندگی نامه و خاطرات شهید سید حمید میرافضلی. انتشارات گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

شهید سید حمید میرافضلی



برچسب‌ها: امدادهای غیبی , انتشارات شهید ابرهیم هادی , تشنگی , خاطرات جنگ , دفاع مقدس , سید پا برهنه , شهید سید حمید میرافضلی , عطش ,
لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
پیوندهای روزانه
طراح قالب
شهدای کازرون