حسن شیفته شهید صدوقی بود، آشنایی او با شهید از دوره دبیرستان شروع شد زمانی که به مجلس روضه و عزاداری در منزل آقای صدوقی می رفت.

نهضت اسلامی که شروع شد به صف انقلابیون پیوست. ارتباط و علاقه بین حسن و شهید صدوقی هم از همان زمان محکم شد. حسن اوایل با هیئت عزاداری محله گنبد سبز به خانه شهید صدوقی می رفت و در روضه ایشان سینه زنی می کرد. او عاشق شهید صدوقی بود. آن روزها من از حسن پرسیدم ایشان کی هستند که دم در ایستاده؟

می گفت ایشان آیت الله صدوقی امام جماعت و بزرگتر این شهر هستند و همه راهپیمایی های انقلاب هم زیر نظر ایشان صورت می گیرد. با گسترش انقلاب و زبانه های آن ، حسن در پخش اعلامیه خیلی فعالیت می کرد. چه در مدرسه و چه در سطح شهر. به طوری که وقتی مردم به ادارات دولتی حمله کردند حسن موفق شد دو دستگاه فتوکپی از ادارات بردارد و در گوشه ای که کسی فکرش را نمی کرد قایم کند. 

البته نهایت شجاعت و دلیری است که نوجوانی با این سن و سال دست به چنین عمل متهورانه ای بزند و از هیچ کس نترسد. به این وسیله اعلامیه های حضرت امام را که آقای صدوقی می دادند  را فتو می گرفت و به شهر های اصفهان، بندرعباس، کرمان و زاهدان می فرستاد و همچنین در سطح شهر توزیع می کرد در حالی که شانزده سال بیشتر نداشت!

علاقه حسن یک طرفه نبود شهید صدوقی هم متقابلا علاقه عجیبی به حسن داشت. وقتی به خاطر همین دستگاه ها مود تعقیب ساواک قرار گرفت زیر نظر شهید صدوقی از یزد به زاهدان رفت و مدت ها در آن جا ماند و مجددا به دستور شهید صدوقی دوباره برگشت و خودش را به شهربانی معرفی کرد و آن زمان ایشان و شهید پاک نژاد به خاطر نفوذی که داشتند بعد از 6 روز موجبات آزادی حسن را فراهم آوردند. 

راوی: احمد سلطانی، برگرفته شده از کتاب نشون به اون نشونی