نویسنده خادم الشهدا در دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ
| ۰
... قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لَمَّا حَضَرَتْ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع الْوَفَاةُ ضَمَّنِی إِلَی صَدْرِهِ وَ قَالَ یَا بُنَیَّ أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی بِهِ أَبِی حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَ بِمَا ذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ فقال : یَا بُنَیَّ ! «یا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ». ( امالی شیخ صدوق ، ص 249 )
امام باقر علیه السلام فرمود: زمانی که وفات پدرم امام سجاد علیه السلام فرا رسید مرا به سینه خود چسباند و فرمود:
ای پسرکم! می خواهم تو را وصیّت کنم به آنچیزی که پدرم قبل از اینکه از دنیا برود، مرا به آن وصیت کرد. و حسین بن علی علیه السلام هم به پسرشان فرمودند: این حرف را پدرم به من وصیت کرد .
یعنی این قدر مهم است که امامان علیهم السلام نسل در نسل این سخن را به یکدیگر منتقل کردند. و آن وصیت این است: ای پسرم! ظلم در همه اشکالش گناه کبیره است. اما این ظلم، ظلمی است که امامان وظیفه می دانند بر حذر داشتنِ آن را به امام بعد از خود به طور مؤکد منتقل کنند. ظلم به کسی(است) که هیچ کس را جز خدا ندارد. بعضی مظلومان کسانی را دارند که می توانند از آنها دفاع کنند. یا پارتی دارد، قوم و خویش دارند، طایفه دارند،از آنها دفاع می کند؛اگر به این هم ظلم کردید بلا شک حرامِ کبیره انجام گرفته است. اما این کجا و ظلم به کسی که می داند هیچ کس را ندارد ، یعنی از شما به هیچ کس نمی تواند شکایت کند.
کسانی که مسئولیت در دستگاههای مختلف دارند ، یا مسئول هم نیستند ، شخصِ دارای اعتباری در جامعه هستند؛ یا ... این فرد اگر ظلمی به کسی بکند ، هیچ کس احتمال نمی دهد که این آدم ظلم کرده است؛ آن مظلوم اگر شکایت هم بکند،همه می گویند ،اشتباه کردی، حق با ایشان است.این طرفی که مورد ظلم این آدم قرار گرفته ،(در چنین شرایطی) هیچ کس را جز خدا ندارد، فقط می تواند به خدای متعال عرض بکند ، پروردگارا! تو می دانی که به من ظلم کردند. هیچ کس دیگر را ندارم . فرمود : از این ظلم بپرهیز!
[ شرح حدیث از امام خامنه ای مدظلّه العالی در مقدمه درس خارج ، تاریخ 14 / 11/93 ]
برچسبها:
امام خامنه ای ,
سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری ,
شرح حدیث ,
شهید حسن انتظاری ,

یادم می آید یک روز در محضر رهبر عالی قدر انقلاب بودم یکی از آقایان سوال کرد:
"درباره شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها بالاخره ۷۵ روز بعد از رحلت صحیح است یا ۹۵؟"
رهبر عالی قدر پاسخ واقعا حکیمانه ای دادندو فرمودند:
"برای شما چه فرقی می کند کدامیک صحیح باشد خداوند خواست که مردم بیشتر به یاد مادر ما باشند و بیشتر برای مادر ما عزاداری و بیان فضائل ایشان را بکنند."
راوی:حجت الاسلام ادیب یزدی واعظ تهرانی
برچسبها:
امام خامنه ای ,
ایام فاطمیه ,
تاریخ دقیق شهادت حضرت زهرا ,
حضرت زهرا ,
حضرت فاطمه ,
شهید حسن انتظاری ,
پاسخ حکیمانه رهبر ,
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۵۲ ب.ظ
| ۰
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، در یکی از روزهای سال 1362 ، زمانی آیت الله خامنه ای ، رییس جمهور وقت ، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری ، واقع در خیابان پاستور خارج می شد ، در مسیر حرکتش تا خودرو ، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.
صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم» . رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.ٰ» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود ، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد ، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: « حاج آقا شما وایسید ، من می رم ببینم چه خبره»
بعد هم با اشاره به دو همراهش ، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره . بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم ، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم».
رییس جمهور گفت: « بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست».
لحظاتی پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان ، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش ، خیس اشک بود . هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید ، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: « سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت :« سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد.
رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت :« اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را » ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: « شما اسمت چیه پسرم؟» پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود ، با هیجان و به ترکی گفت:« آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»
آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:« افتخار دادی پسرم. صفا آوردی . چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: « انگوت کندی آقا جان! » رییس جمهور پرسید: « از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت: « بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم» .آقای خامنه ای گفت: « خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
مرحمت گفت: « آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟»
-آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!
-چرا پسرم؟
مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایی انداخت و با کلماتی بریده بریده گفت: « آقا جان ! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم . هر چه التماسش میکنم،میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟ » حالا دیگر شانه های مرحمت آشکارا می لرزید.
رییس جمهور دلش لرزید. دستش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت:« پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است» مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و حالا هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید.
رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت :« آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش.بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید»
آقای خامنه ای خم شد ، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت : « ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و...
کمتر از سه روز بعد ، فرمانده سپاه اردبیل ، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولی مطمئن بود که می رود و این بار از خود امام خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر 31 عاشورا.
مرحمت به تاریخ هفدهم خرداد 1349 در یک کیلومتری تازه کند «انگوت» در روستای «چای گرمی»، متولد شد. امام که به ایران برگشت ، مرحمت کلاس دوم دبستان بود. 13 ساله که شد ، دیگر طاقت نیاورد و رفت ثبت نام کرد برای اعزام به جبهه. با هزار اصرار و پادرمیانی کردن این آشنا و آن هم ولایتی ، توانست تا خود اردبیل برود ، اما آن جا فرمانده سپاه جلوی اعزامش را گرفت. مرحمت هر چه گریه و زاری کرد فایده ای نداشت. به فرمانده سپاه از طرف آشناهای مرحمت هم سفارش شده بود که یک جوری برش گردانید سر درس و مشقش. فرمانده سپاه آخرش گفت : «ببین بچه جان! برای من مسئولیت دارد. من اجازه ندارم 13 ساله ها را بفرستم جبهه. دست من نیست.» مرحمت گفت : «پس دست کی است؟» فرمانده گفت: «اگر از بالا اجازه بدهند من حرفی ندارم» همه این ها ترفندی بود که مرحمت دنبال ماجرا را نگیرد. یک بچه 13 ساله روستایی که فارسی هم درست نمی توانست صحبت کند ، دستش به کجا می رسید؟ مجبور بود بی خیال شود. اما فقط سه روز بعد مرحمت با دستوری از بالا برگشت .
مرحمت بالازاده تنها یک سال بعد ، در عملیات بدر ، به تاریخ 21 اسفند 1363 با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش ، مهدی باکری ، بال در بال ملائک گشود و میهمان سفره ی حضرت قاسم (علیه السلام) گردید.
از مرحمت بالازاده ، وصیت نامه ای بر جای مانده است که متن کامل آن را در زیر می خوانید. وصیت نامه ای که نشان می دهد روحش نمی توانست در کالبد 13 ساله اش آرام بگیرد.
وصیت نامه مرحمت بالازاده جمعی لشکر عاشورا ،گردان علی اکبر
به نام خداوند بخشنده مهربان
از اینجا وصیت نامه ام را شروع میکنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بی کران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی میدهند.
آری ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و میایستید تا آخرین قطره خونتان.
درود برشما ای ملت ایران! ای مشعل داران امام حسین ! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.
و ای پدر و مادر عزیزم ! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده میشوید.
ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم . اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه میجنگیم. حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت میکنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند.
و مادرم و پدرم چنانچه من میدانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم. یعنی هر کس که شهید میشود خوش به حالش که با شهدا همنشین میشود. و از تمام همسایهها و از هم روستایی هایمان میخواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید. و برادرانم اسحله ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم میدهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.
خدایا خدایا تو را قسم میدهم به من توفیق سربازی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و نائب برحق او خمینی بت شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.
کربلا کربلا یا فتح یا شهادت
جنگ جنگ تا پیروزی
صحیقه نور در دستان نورانی مرحمت بالازاده



برچسبها:
امام خامنه ای ,
حضرت قاسم ,
دیگر روضه حضرت قاسم نخوانند ,
روضه حضرت قاسم ,
عملیات بدر ,
مرحمت بالازاده ,
نویسنده خادم الشهدا در يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۳۰ ق.ظ
| ۰
شهدایی که همه ی خط مرزی ما،به خون آن ها آبیاری شده برای ما راه را مشخص کردند. آن ها گفتند که همگی متحد باشید. اجازه ی نفوذ به دشمن ندهید. آن ها در وصیت نامه های خود نوشتند که همگی یک دل و برادرانه پشت سر رهبر باشید. ناخدای کشتی انقلاب،که خود زخم دوران پایداری را بر تن دارد، خوب می داند که با یاری خدا در دریای متلاطم امروزی چگونه عمل کند.
دشمنان ما به خاطر همین مطلب است که نوک پیکان حمله ی خود را به سوی این خورشید تابان نشانه گرفته اند.
برماست که کلام نورانی ایشان را نصب العین قرار دهیم. ان شالله.
ای عاشقان مهدی عج به گوش باشید که نایب امام زمان می گوید:
رزمنده ای کـه در فـضای سایبر می جنـگی بـرای فـشردن کلیدهای کامپیوتر وضـو بگیر و بـا نیـت قربه الی الله مطلب بنویس.
بدانکه تو مصداق " و مارَمَیت اِذ رَمَیت" هستی .تو در شبهای تـاریک جبهه سایبری از میدان مین گناه عبور میکنی مراقب باش، به شهدا تمسک کن بصیرتت را بالا ببر که ترکش نخوری.
رابطه خودت را با خدا زیاد کن با اهل بیت یکی شو و در این راه گوش به فرمان آنها باش.

جنگ نرم یعنى ایجاد تردید در دلها و ذهن هاى مردم
شیعه باید مدرن ترین شیوه های تبلیغ را برای رساندن پیام حق خود به دیگران مورد استفاده قرار دهد.

کار فرهنگی در ایران اسلامی مسأله ای است که نمی توان لحظه ای از آن غفلت کرد.
مؤثرترین سلاح بینالمللى علیه دشمنان و مخالفین، سلاح تبلیغات است.
برچسبها:
امام خامنه ای ,
امام خمینی ,
جنگ نرم ,
رزمنده سایبری ,
سرباز امام زمان ,
نویسنده خادم الشهدا در يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۵۹ ق.ظ
| ۰
در عجبم از رهبری که می گویند ۹۵ میلیارد دلار دارایی دارد، کلکسیون های رنگ و وارنگ از هر نوع دارد، ۱۷۰ عصای آنتیک دسته طلا دارد، بجای نان و پنیر در صبحانه اش خاویار رشت دارد، بجای بیت چندین و چند ویلا در شمال دارد، عباهایی به قیمت ۴۰۰ هزار دلار دارد، هواپیمای ۳۳۰ برای جابجایی اسب هایش دارد، باغ ملک آباد به مساحت ۱۰ هزار متر در مشهد دارد، کمیسیون ۵ سنتی از یک میلیون و نهصد هزار بشکه نفت دارد، پس نمی دانم این چه کفش های پینه بسته ایست که او به پا دارد؟؟؟؟!!!!!
هان فهمیدم او نام و نشانی از علی علیه السلام دارد، میلیون ها فدایی و جان ناقابل دارد، خانه اش بجای فرش، موکت و نقشی از عرش دارد، در دل هر ایرانی باغیرت جای دارد، همچون شهدا چفیه ای بر گردن دارد، همچون جانبازان دستی ز یادگار از دشمن دارد، صدها هزار خاطره از جبهه و زندان دارد، راستی یادم رفت او کفش هایی پینه بسته همچون امیرالمؤمنین علی علیه السلام دارد…
شهادت یادگار امام از زندگی ساده رهبری
وظیفه خود میدانم این مهم را به مردم مسلمان و انقلابی ایران بگویم که من از وضع منزل حضرت آیتالله خامنهای مطلع هستم. در خانه مقام معظم رهبری هرگز بیش از یک نوع غذا بر سر سفره نیست. خانواده ایشان روی موکت زندگی میکنند. روزی به منزل ایشان رفتم، یک فرش مندرس و پوسیده زیر پاهایم پهن بود که من از زبری و خشنی آن فرش- که ظاهراً جهیزیه همسر ایشان بود- اذیت میشدم از آنجا برخاستم و به موکت پناه بردم. مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی.
پ,ن: مطمئن هستم بعد از این مطلب عده ای میان میگن که چرا روی این عکس مانور میدین و جنبه منفی داره و ازین حرفا. در جواب پیشاپیش می گم زمانی که شماها خواب بودین و آقای مخملباف چرندیاتی مبنی بر دارایی های نداشته رهبر مثل عبا و اسب و انگشتر و …. نوشت و پخش کرد ما جواب قانع کننده دادیم اما عده ای ساده لوح از ما سند خواستند، خب این هم سند…
منبع: http://andishehnew.blogfa.com/post/31
برچسبها:
امام خامنه ای ,
زندگی رهبر ,
شهید حسن انتظاری ,
کفش های رهبر ,