نویسنده خادم الشهدا در شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۰۱ ق.ظ
| ۰
حسن شیفته شهید صدوقی بود، آشنایی او با شهید از دوره دبیرستان شروع شد زمانی که به مجلس روضه و عزاداری در منزل آقای صدوقی می رفت.
نهضت اسلامی که شروع شد به صف انقلابیون پیوست. ارتباط و علاقه بین حسن و شهید صدوقی هم از همان زمان محکم شد. حسن اوایل با هیئت عزاداری محله گنبد سبز به خانه شهید صدوقی می رفت و در روضه ایشان سینه زنی می کرد. او عاشق شهید صدوقی بود. آن روزها من از حسن پرسیدم ایشان کی هستند که دم در ایستاده؟
می گفت ایشان آیت الله صدوقی امام جماعت و بزرگتر این شهر هستند و همه راهپیمایی های انقلاب هم زیر نظر ایشان صورت می گیرد. با گسترش انقلاب و زبانه های آن ، حسن در پخش اعلامیه خیلی فعالیت می کرد. چه در مدرسه و چه در سطح شهر. به طوری که وقتی مردم به ادارات دولتی حمله کردند حسن موفق شد دو دستگاه فتوکپی از ادارات بردارد و در گوشه ای که کسی فکرش را نمی کرد قایم کند.

البته نهایت شجاعت و دلیری است که نوجوانی با این سن و سال دست به چنین عمل متهورانه ای بزند و از هیچ کس نترسد. به این وسیله اعلامیه های حضرت امام را که آقای صدوقی می دادند را فتو می گرفت و به شهر های اصفهان، بندرعباس، کرمان و زاهدان می فرستاد و همچنین در سطح شهر توزیع می کرد در حالی که شانزده سال بیشتر نداشت!
علاقه حسن یک طرفه نبود شهید صدوقی هم متقابلا علاقه عجیبی به حسن داشت. وقتی به خاطر همین دستگاه ها مود تعقیب ساواک قرار گرفت زیر نظر شهید صدوقی از یزد به زاهدان رفت و مدت ها در آن جا ماند و مجددا به دستور شهید صدوقی دوباره برگشت و خودش را به شهربانی معرفی کرد و آن زمان ایشان و شهید پاک نژاد به خاطر نفوذی که داشتند بعد از 6 روز موجبات آزادی حسن را فراهم آوردند.
راوی: احمد سلطانی، برگرفته شده از کتاب نشون به اون نشونی
برچسبها:
احمد سلطانی ,
انقلاب ,
شهید حسن انتظاری ,
شهید صدوقی ,
نشون به اون نشونی ,
نویسنده خادم الشهدا در پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۳۵ ق.ظ
| ۰
حسن از جمله کسانی بود که انتظار شهادت می کشید و حس کرده بود قدری از وقت شهادتش گذشته است برای همین آخرین باری که در خدمت ایشان بودم و صحبت می کردیم گفت:
سر قبر شهید صدوقی رفتم و گفتم آقا چرا به قولتان عمل نمی کنید؟
همان طور که بسیار نقل شده و همه می دانیم بین ایشان و شهید آیت الله صدوقی یک عهد و پیمانی پیدا شده بود که از زمان حیات شروع و بعد از شهادتش ادامه داشت و نهایتا در یکی از مسافرت هایی که از منطقه به یزد می رود کناز قبر شهید صدوقی مشرف می شود و عرض حال می کند و در خواب می بیند که شهید دستورالعملی به او می دهد که:
شما ازدواج کن شهید خواهی شد
و این خیلی عجیب است که روی نکات حساس زندگی توجه می شود. شما می دانید انسانی که ازدواج کند و بعد شهید شود به مراتب مقامش از کسی که ازدواج نکرده بیشتر است. یعنی ازدواج برای شهادت خود کمال است. چون در دین اسلام خیلی سفارش شده جوانان ازدواج کنند ، حال مقوله ی ارزش عبادت پیدا کردن خود مبحثی جداگانه است.
این بود دستورالعملی که از شهید گرفت. برای همین دختر خانمی از خانواده محترمی پیدا کردند و ازدواج کردند.این قضیه معلوم است که باز برای حسن یک کمال بالاتری بوده است که از شهیدی دستور بگیرد، ضرب العجلی پیگیری می کند، دختر مناسبی پیدا کرده و ازدواج می کند.

درست از این قضیه نزدیک به دو سال گذشت. قبل از شهادت ،آخرین سفری که به یزد رفت و به من گفت:
می روم ببینم چرا این قضیه شهادت ما حل نشد.
و این طور که خودشان گفتند به شهید صدوقی می گوید:
من به پیمانم عمل کردم شما نسبت به قولی که دادید چرا عمل نکردید؟
حالا بین آن ها چه گذشته ما نمی دانیم. فقط می دانیم قضیه شهادتش حل شد. وقتی برگشت گفت
من در این عملیات شهید می شوم و علتش را هم ذکر کرد که کنار قبر شهید صدوقی رفتم و به ایشان گفتم شما چرا به قولتان عمل نمیکنید و این دفعه عمل خواهند کرد و در همان عملیات بدر به آرزویش رسید.
راوی: حجت الاسلام محمد علی صدر الساداتی دوست شهید حسن انتظاری
برچسبها:
ازدواج ,
داستان های جذاب ,
سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری ,
شهید صدوقی ,
محمد علی صدر الساداتی ,