نویسنده خادم الشهدا در دوشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۳۷ ب.ظ
| ۰
آجرک الله یا بقیه الله
شهادت جانسوز امام جعفر صادق علیه السلام رو به تمام شیعیان و محبان آن حضرت تسلیت عرض می کنیم. بفرمایید روضه...
منصور دستور داد: بروید امام جعفر صادق علیه السلام را بیاورید. جوان رذلی که اسمش محمد بود شبانه نردبان گذاشت و از روی دیوار بی خبر آمد بالای بام و از آنجا به صحن خانه نگاه کرد، دید امام صادق دارد نماز می خواند. جوان پایین آمد و بعد از آنکه نماز آقا تمام شد به آقا گفت: آقا من مأمورم شما را ببرم. فرمود: مانعی ندارد. پس بگذار من به اتاق بروم و لباس بپوشم. گفت: نمی شود آقا. هر چه آقا اصرار کرد این جوان بی ادب قبول نکرد. با آن وضعیت از خانه بیرون آمدند. این پسر رذل سوار بر استر شد.
امام صادق علیه السلام پیرمرد هم پیاده به راه افتاد. این جوان هی استر را تند می راند. محمد بن ربیع می گوید: یک وقت نگاه کردم دیدم از بس آقا دویده نفسهایش به شمارش افتاده. دلم سوخت. عنان استرم را کشیدم و استر را نگه داشتم. پایین آمدم و گفتم: جعفر بن محمد! تو هم سوار شو! آقا سوار شد. رسیدیم به کاخ. ربیع پدر محمد جلو آمد و سلام کرد. گفت: آقا عذر می خوام. می دانید مأمورم و معذورم. آقا فرمود: اجازه می دهید من دو رکعت ناز بخوانم؟ گفت: بفرمایید. حضرت کناری ایستاد و دو رکعت نماز خواند. ربیع می گوید: دیدم بعد از نماز، دستهایش را بلند کرد طرف آسمان و لبهای مقدسش آهسته آهسته می جنبید.
اما نمی دانم چه می گفت. زمزمه های آقا تمام شد. فرمود: ربیع! می خواهی مرا ببری ببر. ربیع می گوید: آستین آقا را گرفتم و داخل کاخ آوردم. تا چشم منصور دوانقی به قیافه امام صادق علیه السلام افتاد، آنقدر به ایشان توهین کرد که حد نداشت. امام صادق علیه السلام با سر بدون عمامه، با بدن بدون عبا و قبا، با پای برهنه ایستاده بود و این نانجیب هر چه از دهانش بیرون می آمد به آقا گفت.آقا هم سرشان را پایین انداخته بودند. یک وقت منصور دست به قبضه شمشیرش برد و به اندازه یک وجب شمشیر را بیرون کشید. ربیع می گوید: ای داد! الان اقا را می کشد.
یک وقت دیدم منصور شمشیرش را غلاف کرد. مقداری فکر کرد باز به اندازه دو وجب شمشیر را بیرون کشید. گفتم الان آقا را می کشد. باز دیدم شمشیر را غلاف کرد. یک وقت دیدم تمام شمشیر را بیرون کشید. به خودم گفتم : به خدا قسم اگر شمشیر را به من بدهد و بگوید:امام صادق را بکش اول خودش را می کشم. هر طور می خواهد بشود. یک وقت دیدم تمام شمشیر را غلاف کرد و از تختش پایین آمد. امام صادق علیه السلام را بغل کرد و بوسید. آقا را برد جای خودش نشاندو عذر خواهی کرد. گفت: آقا معذرت می خواهم سوءتفاهمی شده بود آقا! خواهش می کنم برگردید.
منصور گفت: ربیع! اسب مخصوص خودم را بیاور. آقا را رساندم به خانه و برگشتم. آمدم به منصور گفتم: بیرون کشیدن آقا با این وضع و شمشیر کشیدن و با عزت آقا را به خانه رساندن به هم جور در نمیآید. منصور گفت: ربیع! به خدا قسم می خواستم امشب جعفر را بکشم. تا دست به قبضه شمشیر بردم،یک وقت دیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم استین هایش را بالا زده و جلو آمد. یک شمشیر هم در دستش بود آن را بلند کرد و فرمود: آی منصور! به خدا خودت و قصرت را از بین می برم اگر یک مو از سر پسرم جعفر کم شود. من ترسیدم و شمشیرم را غلاف کردم. با خودم گفتم: شاید خیالاتی شده ام. بار دیگر به اندازه دو وجب شمشیرم را از غلاف بیرون کشیدم. دیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نزدیکتر آمد و فرمود: منصور! وهم و خیال است؟ تو را از بین ببرم؟ ترسیدم و شمشیر را غلاف کردم. باز دفعه سوم به خودم تلقین کردم شاید وهم و خیال است. این دفعه همه شمشیر را بیرون کشیدم. دیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پایش را گذاشت روی پله اول منبر و فرمود: می خواهی تو را از بین ببرم؟ باورم شد. شمشیر را غلاف کردم و به احترام آقا را بر گرداندم.
می دانم الان دلهایتان دارد بهانه می گیرد. بگویم؟ می گویم: یا رسول الله! ای کاش یک سری هم به کربلا می آمدی. یا رسول الله ای کاش یک سری هم به گودال قتلگاه می زدی. رسول خدا! اگر شما نیامدید زینب سلام الله علیها آمد. زینب سلام الله علیها با یک عده زن و بچه آمد. یک عده زنهای داغ دیده آمدند. ای خدا! بالای بلندی رسید. دید لشکر دور حسین علیه السلام را محاصره کرده است. شمشیر دار با شمشیر می زند، نیزه دار با نیزه می زند. عصا دار با عصا می زند. آنهایی هم که حربه ای نداشتند آنقدر سنگ به بدن مقدس ابی عبدالله زدند. لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
برچسبها:
امام جعفر صادق ,
داستان های آموزنده ,
داستان های جذاب ,
روضه ,
شهید حسن انتظاری ,
نویسنده خادم الشهدا در شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۷ ق.ظ
| ۰
یزد رسا؛ چند سالی است که ایام فاطمیه در حسینیه امیرچقماق یزد در ایام فاطمیه ، مراسمی برای حضرت زهرا سلام الله علیها برپا می شود.
یکسال من مریض شدم و از آنجایی که هرسال برای برپایی مراسم در آنجا با مشکلاتی روبرو بودیم، به ناچار به دوستان گفتم اگر نمی توانید کارهای روضه را انجام دهید اشکال ندارد، امسال روضه نمی خوانیم یا جای دیگر برگزار می کنیم.

یکی از شب ها خواب شهید انتظاری را دیدم(خیلی کم پیش می آمد خوابش را ببینم) در خواب دیدم این شهید بزرگوار در میدان امیرچقماق ایستاده وخیلی ناراحت وعصبانی است! صدایم زد وگفت:سید بیا اینجا

رفتم جلو.گفت:برای روضه امسال می خواهی چکار کنی؟ گفتم:بچه ها نمی توانند امسال مراسم بگیرند!
گفت:نه،نه،به هیچ وجه!علم حضرت زهرا سلام الله علیها اینجا خورده شده و باید روضه را برگزار کنید! هرچه کمک خواستید ما هستیم.کمک می کنیم.
شهید انتظاری دست گذاشت پشت کمرم و محکم گفت:حتماً روضه را بخوانید و هرمشکلی داشتی بگو!

تا چند روز بعد از آن شب خیلی گیج ومنگ بودم. آن سال هم الحمدالله مراسم برگزار شد، هرچند بارها شده بود در بحث برگزاری مراسم دعای ندبه در گلزار شهداء همین شهید بارها به خواب اطرافیان آمده و گفته :این کار را بکنید یا اینکار را نکنید!
این نشان می دهد که شهدا زنده اند و حاظر وناظر بر اعمال ما.....
منبع یزد رسا؛ به همت : فاطمه اکبر زاده
برچسبها:
ایام فاطمیه ,
حضرت زهرا ,
خواب ,
روضه ,
شهید حسن انتظاری ,
وقتی شهید انتظاری ,
نویسنده خادم الشهدا در سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۰۵ ق.ظ
| ۰
هر چه از عشق و علاقه حسن به اهل بیت بگوییم، کم گفته ام. یادم هست عید سال 1360، بعد از عملیات طریق القدس، در منطقه نیسان، همه زیارت عاشورا خواندیم. همین که السلام علیک خوانده شد، تا اتمام دعا، یعنی در ذکر سجده حسن فقط گریه کرد. چنان اشک می ریخت که ما، از اشک و ناله او، به گریه افتاده بودیم.
عشق و علاقه به اهل بیت علیهم السلام در وجودش موج می زد و توسل به آن بزرگواران سرلوحه کارهایش بود. با تمام وجود در راه اسلام و انقلاب قدم بر می داشت. بارها به ما می گفت :
هر مشقتی می کشید، برای اسلام باشد نه برای دل خودتان
راوی: حاج کاظم میر حسینی یکی از دوستان شهید انتظاری
برچسبها:
خاطرات جنگ ,
روضه ,
شهید حسن انتظاری ,
کاظم میرحسینی ,
گریه بر امام حسین ,
نویسنده خادم الشهدا در شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۱۴ ق.ظ
| ۰
حسن روحیات عجیبی داشت علاقه ی عجیبی به سید الشهدا علیه السلام داشت. محرم هر سال در هر منطقه ای بود ، سفارش می داد از یزد کتیبه بیاورند. دور تا دور سنگر را کتیبه می زد. تال ( سینی های کوچکی که در مراسم ها برای پذیرایی چای استفاده می کنند) و استکان نعلبکی می آورد. پرچم می زد، فضا را مثل حسینیه ها و مساجد می کرد.
می گفتیم: حسن آخه تو چه اصراری داری کتیبه بیاوری و پرچم عزاداری بزنی! این جا همه عاشق سید الشهدا علیه السلام هستند.
می گفت : نه، سنت های محرم باید حفظ شوند.
چند جعبه مهمات روی هم می گذاشت، پتویی روی آن می انداخت و منبر درست می کرد. به روحانیون مستقر در منطقه ( چون در تمامی مناطق روحانیون همراه دیگر برادران حضوری فعال داشتند) می گفت: منبر بروید

به بچه ها هم سفارش می کرد از واحد های مختلفی چون ، اطلاعات، تدارکات، طرح و برنامه ریزی و ... هیئت سینه زنی درست کنند و موقع روضه خوانی وارد سنگر شوند. بچه ها هم چون دوستش داشتند و می دانستند با خلوص نیت این کار ها را انجام می دهد از هر واحد ، چند نفر ده ، پنج ، یا بیست نفر هر چند نفری که بودند به صورت هیئت سینه زنی وارد می شدند و نوحه خوانی می کردند و حسن عجیب برای سید الشهدا می گریست. من ندیدم برای کسی یا چیز دیگری بدین صورت گریه کند. زار زار گریه می کرد.
برچسبها:
روضه ,
شهید حسن انتظاری ,
محرم ,
کتیبه ,
گریه بر امام حسین ,
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۰۳ ق.ظ
| ۰
وقت نماز بود و حسن وضو گرفته بود. نماز جماعت را به امامت آقای صدرالساداتی اقامه کردیم. حسن از دوره نوجوانی نمازهای واجب را با نافله می خواند. این را هم بگویم من ندیدم نماز شبش ترک شود. اگر ساعت دو نیمه شب هم از ماموریت می آمد ساعت سه بلند می شد و نمازش را می خواند. عادتش شده بود.
برای ما مشکل بود هر شب نماز شب بخوانیم اما او می خواند. می گفتیم :
"حسن تو شب ها بلند می شوی نماز می خوانی و گریه می کنی ، ریا می شود."
می خواستیم کاری کنیم که شب ها سه چهار ساعتی راحت بخوابیم. می گفت:
"احمد اگر ریا می شود اگر هر چه باشد من نمازم را می خوانم اصلا دیگران هم باید بخوانند جبهه جایی نیست که شب را بدون نماز شب به صبح برسانی."
بچه ها به تاسی از او نماز شب می خواندند. بعد هم قرائت قرآن بود و زیارت عاشورا. همه می دانستند در سنگر آقای انتظاری دعا و نماز جماعت و روضه برقرار است. اگر روحانی نبود خودش جلو می ایستاد و نمی گذاشت هیچ کدام از نمازها به صورت فرادا اقامه شود.

+ راوی آقای احمد سلطانی یکی از همراهان شهید حسن انتظاری، برگرفته از کتاب نشون به اون نشونی
برچسبها:
احمد سلطانی ,
روضه ,
شهید حسن انتظاری ,
نشون به اون نشونی ,
نماز جماعت ,
نماز شب ,