جونت بشم صلوات بفرست
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا...
درباره وبگاه

تمامی مطالب این وبلاگ مورد تایید همسر شهید حسن انتظاری می باشد.
خرسندیم که ایشان با نظرات و راهنمایی های خوب خود ما را همراهی می کنند.
*****************
این وبلاگ هر 5 روز یک بار به روز رسانی می شود.
*****************
در صورتی که تمایل دارید با ما همکاری داشته باشید می توانید از طریق ایمیل زیر با ما ارتباط برقرار کنید.
hasanentezari93@gmail.com
*****************
خودتان را مجهز کنید، مسلح به سلاح معرفت و استدلال کنید، بعد به این کانونهاى فرهنگى-هنرى بروید
و پذیراى جوانها باشید.
با روى خوش هم پذیرا باشید؛ با سماحت، با مدارا. مدارا کنید. ممکن است ظاهر زننده‌اى داشته باشند.
بعضى از همینهائى که در استقبالِ امروز بودند و شما الان در این تریبون از آنها تعریف کردید، خانمهائى بودند که در عرف معمولى به
آنها میگویند «خانم بدحجاب»؛ اشک هم از چشمش دارد میریزد.
حالا چه کار کنیم؟ ردش کنید؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه،
دل، متعلق به این جبهه است؛
جان، دلباخته‌ى به این اهداف و آرمانهاست.
او یک نقصى دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است،
نقصهاى این حقیر باطن است؛ نمى‌بینند
گفتا شیخا هر آنچه گوئى هستم
آیا تو چنان که مینمائى هستى؟
ما هم یک نقص داریم، او هم یک نقص دارد با این نگاه و با این روحیه برخورد کنید. البته انسان نهى از منکر هم میکند؛ نهى از منکر با زبان خوش، نه با ایجاد نفرت.
بنابراین با قشر دانشجو ارتباط پیدا کنید.
***بخشی از سخنان رهبر معظم انقلاب، آیت الله خامنه ای***
موضوعات

زندگی نامه شهید حسن انتظاری (۷)
شهید حسن انتظاری (۴۵)
وصیت نامه شهید حسن انتظاری (۳)
شهادت در راه خدا (۱۰)
کمک برای برپایی روضه (۱)
110 گناه روزمره (۲۰)
احادیث در مورد شهید و شهادت (۷)
آیات قرآن در مورد شهادت و شهید (۳)
شهید احمد علی نیری (۳)
فواید صلوات (۲)
نامه قاسم سلیمانی به معصومه آباد (۱)
مرحومه فهیمه بابائیانپور (۱)
شهید صادق زاده (۱)
آمنه وهاب زاده (۱)
شهید رضا میرزائی (۱)
داستان های جالب (۶۸)
توهین به پیامبر اسلام (۱)
حاج کاظم میر حسینی (۲)
شهید عزالدین (۱)
شهید محمد معماریان (۱)
ختم زیارت عاشورا (۲)
تکاور شهید ابوالفضل عباسی (۱)
شهید علی کمیلی فر (۱)
جنگ نرم (۲)
بیانات رهبری (۹)
معصومه اباد (۱)
شهید سید مرتضی دادگر (۱)
مادر شهیدان فاطمی و رهبری (۱)
زندگی امام خامنه ای (۱)
حدیث و سخن بزرگان (۱۳)
مناسبت های تقویم (۴۸)
شهید احمدی روشن (۱)
ازدواج (۷)
شهید ناصرالدین باغانی (۱)
جملات تکان دهنده (۲۹)
شهید حجت الله نعیمی (۱)
شهید عباس بابایی (۲)
شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی (۲)
شهید مرحمت بالازاده (۱)
شهید همدانی (۱)
قاری شهید محسن حاجی حسنی (۱)
شهدای مدافع حرم (۶)
میثم مطیعی (۱)
متفرقه (۳۱)
آیت الله بهجت (۲)
شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) (۱)
بقیه ی شهدای عزیز (۲۴)
آیت الله مجتهدی تهرانی (۲)
حاج حسن تهرانی مقدم (۱)
آرشیو مطالب
سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری(پست ثابت)
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۰ ب.ظ | ۹

نام: حسن انتظاری

نام پدر: غلامحسین

تاریخ تولد: 26/1/1341

محل تولد: محله گنبد سبز یزد

تاریخ شهادت: 22/12/1363

عملیات مرتبط: عملیات غرور آفرین بدر

محل شهادت: شرق دجله

نحوه شهادت:  اصابت ترکش توپ به سر

آخرین مسئولیت: فرمانده گردان امام علی علیه السلام تیپ 18 الغدیر

محل خاکسپاری: گلزار شهدا، خلد برین یزد

برای مشاهده ی زندگی نامه شهید انتظاری به طور کامل در قسمت بالای وبلاگ بر روی گزینه ی "درباره ی شهید حسن انتظاری" کلیک کنید. همچنین از قسمت موضوعات وبلاگ می توانید به مطالب وبلاگ به صورت موضوعی دسترسی پیدا کنید.

جونت بشم صلوات بفرست

ما همواره منتظر نظرات خوب شما هستیم. برای گذاشتن نظر در وبلاگ بر روی عنوان مطلب موردنظر کلیک کنید و در پایین صفحه ی جدیدی که باز می شود نظر خود را نوشته و برای ما ارسال کنید.



برچسب‌ها: زندگی نامه شهدا , سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری , شهید حسن انتظاری , صلوات ,
مرضیه اعیان همسر شهید انتظاری که بود؟
نویسنده خادم الشهدا در جمعه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۴۰ ق.ظ | ۱
 بانو حاجیه مرضیه اعیان در سال ۱۳۴۶ در خانواده‌ای متدین و مذهبی در محلّه گنبدسبز شهرستان یزد، دیده به جهان گشود او آخرین فرزند و کانون توجّه خانواده بود. خردسالی و مقطع دبستان را قبل از انقلاب گذراند و پس از پیروزی انقلاب وارد مقطع راهنمایی شد؛ با آنکه عضو انجمن اسلامی مدرسه بود امّا علاقه زیادی به فعّالیّت‌های اجتماعی و سیاسی نداشت تا اینکه در سن شانزده سالگی به همسری سردار شهید حسن انتظاری که بنا به سفارش آیت‌الله شهید صدوقی در پی ازدواج با دختری نجیب و متدیّن بود، درآمد. زندگی سراسر عشق و صفای این زوج خداجو یکسال و ده ماه بیشتر طول نکشید و عروج ملکوتی شهید حسن انتظاری در سال ۱۳۶۳ قلب یار جوانش را تا همیشه عمر داغدار کرد.
با اینکه کمتر از هجده سال داشت بر سر عهد و پیمان خود با همسر شهیدش باقی ماند و در این غم بزرگ قامت راست گرفت تا رسالت زینبی‌اش را به انجام رساند؛ از این رو با عضویّت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مفتخر به نشان پاسداری شد.
هشت سال پس از شهادت شهید انتظاری، در سن ۲۵ سالگی به همسری جانباز سرافراز علی‌محمّد دهقانی فیروزآبادی درآمد تا مجاهدتش را کامل کند و ایثار و استقامتش الگویی برای زنان سرزمینش شود، بعد از ازدواج مجدّد در سال ۱۳۷۱ ساکن شهرستان میبد شد.
زندگی و فعّالیّت‌های فرهنگی اجتماعی و سیاسی خانم اعیان در شهرستان میبد برگ زرّینی بر دفتر حیات اوست، کمتر کسی‌ست که در فعّالیّت‌های جامعه زنان در شهرستان میبد نامی از خانم اعیان نشنیده باشد.
وی مسئولیّتهای مختلفی در حیطه شغلی خود داشت، امّا کارش محدود به زمان و مکان خاصی نبود. همواره همّتش مصروف جذب و تربیت نسل جوان و تبیین اهداف انقلاب بود.
ولایت‌مداری و اطاعت بی چون و چرا از ولیّ فقیه زمان، شاخص‌ترین ویژگی فکری و عملی وی بود.
سخنرانی‌های عقیدتی و سیاسی ایشان در مدارس، مساجد و پایگاهها و منازل را اغلب زنان میبدی در محلّات مختلف شنیده‌اند،
زندگی با یک همسر جانباز، ابتلا به سرطان در سنین جوانی و تحمل درد و رنج بیماری اگر چه دشوار مینماید اما لحظه‌ای این زن خستگی‌ناپذیر را متوقف نکرد، بلکه او مشکلات را نمک زندگی می‌دانست و عاشقانه میگفت: “بعد از شهید انتظاری دیگر دنبال آرامش نبودم.”
از مبارک‌ترین کارهایی که خانم اعیان در شهرستان میبد آغاز کرد، تهیه و توزیع زندگینامه و کتب شهدا بود و با این کار بسیاری از جوانان این شهر را با سیره شهدای دفاع مقدس آشنا نمود.
بدین شکل که با هزینه شخصی تعداد زیادی از کتب شهدا را تهیه و به هر بهانه‌ای به مدارس، مساجد و اشخاص مختلف هدیه می‌کرد. سنت حسنه وقف در گردش باعث شد تا کتب متعددی که مزیّن به مُهر نام شهید حسن انتظاری‌ست، به دست افراد زیادی برسد.
خانم مرضیه اعیان محبوبیت و دوستان فراوانی داشت، کسانی که از نزدیک با زندگی ایشان آشنا بودند بی‌ریایی، ساده‌زیستی، روضه‌های هفتگی، گشاده‌دستی و سخاوت ایشان را می‌شناسند.
نشاط، انرژی و انگیزه بالایش برای کار، گوی سبقت را از جوان‌ترها می‌ربود. هرگز خستگی و بیماری بر او غالب نشد، همین روحیه باعث می‌شد دختران جوان به راحتی جذب حلقه‌های صالحینش شوند. او برای بچّه‌ها مادری می‌کرد، ساعتها وقت داشت برای گوش دادن به درددل و کمک به حل مشکل تک‌تک دخترانش،
برای فرزندان خودش نیز پیش از آنکه مادر باشد رفیق بود و برای همسرش پرستاری دلسوز و فداکار.
احترام ویژه‌اش به سادات زبانزد بود و دیگران را هم به این امر توصیه می‌کرد،
دستگیری از نیازمندان و مشارکت در امور خیریه را حتی تا آخرین روزهای عمرش ترک نکرد.
به زندگی شهدای مدافع حرم توجّه ویژه‌ای داشت و همسرانشان را با احترام و بزرگی یاد می‌کرد گویی که هر کدام تکرار او بودند…
کسانی که آخرین ماه‌ها و روزهای عمر خانم اعیان به عیادت ایشان رفته باشند می‌دانند که نشانی از ناامیدی و نا رضایتی در رفتار و گفتارش دیده نمی‌شد؛ حتی در اوج درد هم از مطالعه دست برنمی‌داشت وقتی به سراغش می‌رفتی دست خالی برنمی‌گشتی و از آخرین کتابی که خوانده بود بهره‌ای به تو می‌رسید.
ردّ پای مشارکت خانم اعیان را در بیشتر برنامه‌های ارزشمند شهر می‌توان یافت.
دوره‌های امامشناسی، یادواره‌های شهدا، مجالس روضه و توسل، اکران فیلم‌های ارزشی، دوره‌های مختلف معرفتی و …
احساس تکلیف همه جا همراه ایشان بود، خود را به اسلام و انقلاب بدهکار می‌دانست،و نهایت دعا و آرزویش شهادت و سپس رجعت بود.
سرانجام در سحرگاه روز یکشنبه ۰۷/۰۵/۱۳۹۷ پس از تحمل مدتها بیماری و درد جانکاه دعوت حق را لبیک گفت و به لقاءالله پیوست. باشد که در جوار سالار شهیدان مقام یابد و چون چراغی پرنور در مسیر حق هدایتگر و الگویی برای زنان این مرز و بوم


برچسب‌ها: سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری , شهید حسن انتظاری ,
انا لله و انا الیه راجعون
نویسنده خادم الشهدا در يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۲۰ ق.ظ | ۰

سرکار خانم مرضیه اعیان ( همسر شهید حسن انتظاری) پس از تحمل درد و رنج بسیار دار فانی را وداع گفت..... به خانواده ایشان و تمامی دوستان این بزرگوار تسلیت عرض می کنم...



نرجس خاتون که نام دیگر او ملیکا بود، نوه قیصر روم و از خاندان شمعون، وصى بلا فصل حضرت مسیح است.
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۱۰ ق.ظ | ۰

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ نرجس خاتون مادر امام عصر (عج) یکى از ملکه‌هاى وجاهت و زیبایى است که از نسل حواریون عیسى بن مریم بوده است. قدرت الهى آن بانوى مکرمه را براى همسرى حضرت عسکرى (علیه السلام) از روم به سامرا فرستاده تا گوهر تابناک وجود مهدویت در آن رحم پاک پرورش یابد.


نرجس خاتون که نام دیگر او ملیکا بود، نوه قیصر روم و از خاندان شمعون، وصى بلا فصل حضرت مسیح است.

خلاصه سرگذشت ایشان از زبان خودشان بدین شرح است:

بشر بن سلیمان برده فروش، از فرزندان ابو ایوب انصارى و از شیعیان با اخلاص حضرت امام هادى (ع) و امام حسن عسکرى (ع) بود و در سامره افتخار همسایگى حضرت عسکرى (ع) را داشت. او گفت که روزى کافور (یکى از خدمتگزاران امام هادى (ع)) به خانه ام آمد و گفت: امام با شما کار دارد، وقتى من به خدمت حضرت (ع) رسیدم، چنین فرمود: اى بشر تو از اولاد انصار هستى که در زمان ورود حضرت رسول اکرم (ع) به یارى آن جناب به پا خاستند و دوستى شما نسبت به ما اهل بیت مسلم است، بنابراین به شما اطمینان زیادى دارم و مى خواهم به تو افتخارى بدهم. رازى را با تو در میان مى گذارم که نزدت محفوظ بماند.
 
سپس نامه پاکیزه اى به خط و زبان رومى مرقوم فرموده و سر آن نامه را با خاتم مبارکش مهر کرد و کیسه زردى که در آن ۲۲۵ اشرفى بود، بیرون آورد و فرمود: این کیسه را بگیر و به بغداد برو و صبح فلان روز سر پل فرات مى‌روى، در این حال کشتى مى آید، در آن اسیران زیادى خواهى دید که بیشتر آنان مشتریان فرستادگان اشراف بنى عباس خواهند بود و کمى از جوانان عرب هستند.

در چنین وقتى متوجه شخصى به نام عمر بن زید برده فروش باش که کنیزى با چنین وصفى خواهى دید که خود را از دسترس مشتریان حفظ مى کند. در این حال صداى ناله‌اى به زبان رومى از پس پرده رقیق و نازکى خواهى شنید که بر هتک احترام خود مى‌نالد.

بشر بن سلیمان گوید: من به فرموده حضرت امام على النقى (ع) عمل کردم و به همانجا رفتم و آنچه امام فرموده بود، دیدم و نامه را به آن کنیزک دادم. چون نگاه وى به نامه حضرت افتاد به شدت گریه کرد و نگاه (به عمر بن زید) کرد و گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش و قسم یاد نمود که در غیر این صورت خودم را هلاک خواهم کرد.

من در تعیین قیمت با فروشنده گفتگوى زیادى کردم تا به همان مبلغى که امام (ع) داده بود، راضى شد. من هم پول را تسلیم کردم و با کنیزک که خندان و شادان بود، به محلى که قبلا در بغداد تهیه کرده بودم، در آمدیم. پس از ورود، دیدم نامه را با کمال بى قرارى از جیب خود درآورد و بوسید و روى دیدگان و مژگان خود نهاد و بر بدن و صورت خود مالید.

گفتم: خیلى شگفت است که شما نامه اى را مى بوسى که نویسنده آن را نمى شناسى. گفت: آنچه مى گویم بشنو، تا علت آن را دریابى: من ملکه دختر یشوعا، پسر قیصر روم هستم. مادرم از فرزندان حواریون است و از نظر نسب، نسبت به حضرت عیسى دارم. بگذار داستان عجیب خودم را برایت نقل کنم.

جد من قیصر می‌خواست مرا در سن سیزده سالگى براى برادرزاده اش تزویج کند. سیصد نفر از رهبانان و نصارى از دودمان حواریون عیسى بن مریم (ع) و هفتصد نفر از رجال و اشراف و چهار هزار نفر از امرا و فرماندهان و سران لشکر و بزرگان مملکت را جمع نمود. آنگاه تختى آراسته به انواع جواهرات را روى چهل پایه نصب کرد، وقتى که پسر برادرش را روى آن نشانید صلیب‌ها را بیرون آورد و اسقف‌ها پیش روى او قرار گرفتند و انجیل‌ها را گشودند، ناگهان صلیب‌ها از بلندى روى زمین ریخت و پایه هاى تخت درهم شکست.

پسرعمویم با حالت بیهوشى از بالاى تخت بر روى زمین درافتاده و رنگ صورت اسقف‌ها دگرگون گشت و به شدت لرزید. بزرگ اسقف‌ها، چون چنین دید، به جدم گفت: پادشاها! ما را از مشاهدى این اوضاع منحوس که علامت بزرگى مربوط به زوال دین مسیح ومذهب پادشاهى است، معاف بدار.

جدم در حالى که اوضاع را به فال بد گرفت، به اسقف‌ها دستور داد تا پایه هاى تخت را استوار کنند و دوباره صلیب‌ها را برافرازند و گفت: پسر بدبخت برادرم را بیاورید تا هر طور هست این دختر را به وى تزویج نمایم تا شاید که این وصلت مبارک، نحوست آن از بین برود.

وقتى که دستور ثانوى او را عمل کردند، هر چه که در دفعه اول دیده بودند تجدید شد. مردم پراکنده گشتند و جدم با حالت اندوه به حرمسرا رفت و پرده‌ها بیفتاد. همان شب در عالم خواب دیدم مثل اینکه حضرت عیسى و شمعون وصى او و گروهى از حواریون در قصر جدم قیصر اجتماع کرده اند و در جاى تخت منبرى که نور از آن مى‌درخشید، قرار داد. طولى نکشید که محمد (ص) پیغمبر خاتم و داماد و جانشین او و جمعى از فرزندان او وارد قصر شدند. حضرت عیسى به استقبال شتافت و با حضرت محمد (ص) معانقه کرد و حضرت فرمود: یا روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده ام و در این هنگام اشاره به امام حسن عسکرى (ع) نمود. حضرت عیسى نگاهى به شمعون کرده و گفت: شرافت به سوى تو روى آورده است، با این وصلت با میمنت موافقت کن، او هم گفت: موافقم.

آنگاه دید که حضرت محمد (ص) بالاى منبر رفت و خطبه اى بیان فرمود و مرا براى فرزندش تزویج کرد. سپس حضرت عیسى و حواریون را گواه گرفت، وقتى که از خواب بیدار شدم از ترس جان خود، خواب را براى پدرم و جدم نقل نکردم و پیوسته آن را در صندوقچه قلبم نهفته و پوشیده مى داشتم.

از آن شب به بعد قلبم از فرط محبت به امام عسکرى (ع) موج مى زند تا جایى که از خوراک بازماندم و کم کم رنجور و لاغر شدم و به شدت بیمار گشتم. جدم تمام پزشکان را احضار کرد و همه از مداواى من عاجز گردیدند. وقتى از مداوا مایوس شدند جدم گفت: اى نور دیده! شما هر خواهشى دارى به من بگو تا حاجتت را برآورم. گفتم: پدر جان! اگر در به روى اسیران مسلمین بگشایى و قید و بند از آنان بردارى و از زندان آزاد گردانى امید است که عیسى و مادرش مرا شفا دهند.

پدرم درخواست مرا پذیرفت و من نیز به ظاهر اظهار شفا و بهبودى کردم و کمى غذا خوردم. پدرم خیلى خوشحال شد و از آن روز به بعد، نسبت به اسیران مسلمین احترام شدید انجام مى داد.

در حدود چهارده شب از این ماجرا گذشت. باز در خواب دیدم که دختر پیغمبر اسلام، حضرت فاطمه (س) به همراهى حضرت مریم و حوریان بهشتى به عیادت من آمدند. حضرت مریم به من توجه کرد و فرمود: این بانوى بانوان جهان و مادر شوهر تو است. من فورى دامن مبارک حضرت زهرا را گرفتم و بسیار گریستم و از این که امام حسن عسکرى (ع) به دیدن من نیامده خدمت حضرت زهرا (س) شکایت کردم. فرمود: او به عیادت تو نخواهد آمد، زیرا تو به خداوند متعال مشرکى و در مذهب نصارا زندگى مى کنى. اگر مى خواهى خداوند و عیسى و مریم از تو خشنود باشند و میل دارى فرزندم به دیدنت بیاید، شهادت به یگانگى خداوند و نبوت پدرم که خاتم الانبیا است بده، من هم حسب الامر حضرت فاطمه (س) آنچه فرموده بود گفتم. حضرت مرا در آغوش گرفت و این باعث بر بهبودى من شد، آنگاه فرمود: اکنون به انتظار فرزندم حضرت امام حسن عسکرى (ع) باش که او را به نزدت خواهم فرستاد.

وقتى از خواب بیدار شدم، شوق زیادى در تمام اعماق وجودم راه یافت و مشتاق ملاقات آن حضرت بودم تا اینکه شب بعد امام را در خواب دیدم. در حالى که از گذشته شکوه مى نمودم، گفتم: اى محبوبم، من که خود را در راه محبت تو تلف کردم، فرمود: نیامدن من علتى جز مذهب تو نداشت، ولى حالا که اسلام آورده اى، هر شب به دیدنت مى آیم تا آنکه کم کم وصال واقعى پیش آید، از آن شب تا حال پیوسته در عالم خواب خدمت آن حضرت بودم.

بشر بن سلیمان پرسید چگونه در میان اسیران افتادى؟ گفت: در یکى از شب‌ها در عالم خواب حضرت عسکرى (ع) را دیدم فرمود: فلان روز جدت قیصر، لشگرى به جنگ مسلمانان مى فرستد، تو مى توانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اى از کنیزان که از فلان راه مى روند به آن‌ها ملحق شوى.

من به فرموده حضرت عمل کردم، و پیش قراولان اسلام با خبر شدند و ما را اسیر گرفتند و کار من به اینجا کشید که دیدى. ولى تا به حال به کسى نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. تا اینکه پیرمردى که در تقسیم غنایم جنگى سهم او شده بودم، نامم را پرسید، من اظهار نکردم و گفتم: نرجس. گفت: نام کنیزان؟

بشر گفت: چه بسیار جاى تعجب است که تو رومى هستى و زبانت عربى است؟

گفتم: جدم در تربیت من جهدى بلیغ و سعى بسیارى داشت و زنى را که چندین زبان مى دانست، براى من تهیه کرده بود و از صبح و شام نزد من مى آمد و زبان عربى به من مى آموخت، روى همین اصل است که مى توانم عربى حرف بزنم.

(بشر) مى‌گوید: وقتى او را به سامره خدمت امام على النقى (ع) بردم، حضرت از وى پرسید: عزت اسلام و ذلت نصارى و شرف خاندان پیغمبر (ص) را چگونه دیدى؟

گفت: در موردى که شما از من داناترید چه بگویم. فرمود: مى خواهم ده هزار دینار و یا مژده مسرت انگیزى به تو بدهم، کدام یک را انتخاب مى‌کنى؟ عرض کرد: فرزندى به من بدهید، فرمود: تو را مژده به فرزندى مى دهم که شرق و غرب عالم را مالک مى شود و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد.

عرض کرد: این فرزند از چه شوهرى خواهد بود؟ فرمود: از آن کس که پیغمبر اسلام در فلان شب در فلان ماه و فلان سال رومى تو را براى او خواستگارى نمود، در آن عیسى بن مریم و وصى او تو را به چه کسى تزویج کردند؟

گفت: به فرزند دلبند شما، فرمود: او را مى شناسى؟ عرض کرد: از شبى که به دست حضرت فاطمه (ع) اسلام آوردم، دیگر شبى نبود که او به دیدن من نیامده باشد.

آنگاه حضرت امام على النقى (ع) به (کافور) خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید، وقتى که آن بانوى محترم آمد فرمود: خواهرم این همان زنى است که گفته بودم. حکیمه خاتون آن بانو را مدتى در آغوش خود گرفت واز دیدارش شادمان گردید. آنگاه حضرت فرمود: اى عمه او را به خانه خود ببر و فرایض مذهبى و اعمال مستحبه را به وى یاد بده که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد (ع) است.


شهیدی که با یک اذان معجزه کرد + صوت اذان شهید ابراهیم هادی
نویسنده خادم الشهدا در يكشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۵۸ ق.ظ | ۰

☀️در یکی از عملیات‌ها کارگره خورده بود، نزدیک اذان صبح بود و باید کاری می‌کردیم، اما نمی‌دانستیم چه کاری بهتره. یکدفعه ابراهیم از سنگر خارج شد! به سمت تپه عراقی‌ها حرکت کرد و بعد روی تخته سنگی به سمت قبله ایستاد! با صدای بلند شروع به گفتن اذان صبح کرد! ما هر چه داد می‌زدیم که ابراهیم بیا عقب، الان عراقی‌ها تو رو میزنن، فایده نداشت. تقریباً تا آخر اذان را گفت.

 ☀️با تعجب دیدیم که صدای تیراندازی عراقی‌ها قطع شده! ولی همان موقع یک گلوله شلیک شد و به ابراهیم اصابت کرد ما هم آوردیمش عقب! امدادگر زخم گردن ابراهیم را بست ناگهان متوجه شدیم تعدادی از سمت عراقی‌ها با پارچه های سفید دستانشان را بالا گرفته و به سمت ما می‌آمدند، اول فکر کردیم حقه باشد اما بعد دیدیم همه آن‌ها به همراه فرمانده‌شان خودشان را تسلیم کردند، فرمانده‌شان را بازجویی کردیم او با گریه می‌گفت به ما گفته‌بودند شما مسلمان نیستید اما وقتی یکی از شما #اذان گفت فهمیدیم شما اهل نماز و شهادت به پیامبرید وقتی موذن نام امیرالمومنین (ع) را برد با خود گفتم ما داریم با برادرانمان می‌جنگیم، من و کسانی که با من هم عقیده بودند تصمیم گرفتیم تسلیم بشیم، بقیه هم برگشتند عقب.

☀️وقتی فهمیدند ابراهیم زنده است همه به دیدارش رفتند ابراهیم حتی کسی را که شلیک کرده بود بخشید بعد از آن فرمانده عراقی به ما کمک های زیادی کرد و بعد ها در یکی از عملیات ها متوجه شدیم عده ای از عراقی‌ها علیه صدام میجنگند که یکی از آنها همان فرمانده‌ای بود که خود را با معجزه اذان ابراهیم تسلیم کرده بود.
📚 کتاب سلام بر ابراهیم، ص۱۳۵



برچسب‌ها: اسلام , داستان ها آموزنده , داستان های جذاب , داستان های کوتاه آموزنده , شهادت , شهید حسن انتظاری ,
سالگرد عروج شهیدان انتظاری
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۶، ۰۶:۰۹ ق.ظ | ۱



مدافع حرم ایرانی که عملیات داعش را در زمان اسارتش لو داد
نویسنده خادم الشهدا در دوشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۲۳ ق.ظ | ۱



برچسب‌ها: سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری , شهدا , شهید حسن انتظاری ,
شهادت فاطمه زهرا سلام الله علیها
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۲۳ ق.ظ | ۰



توکل بر خدا
نویسنده خادم الشهدا در پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۰۸ ق.ظ | ۰



نماز اول وقت
نویسنده خادم الشهدا در شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۴۳ ق.ظ | ۰

هر چقدر نمازی که به تأخیر افتاده، عالی و غلیظ بخونی، باز آخرش میشه مثل قیام مختار، که با اون همه خدمتگزاری، مُهر توّابین بهش خورد!
نماز اول وقت، یعنی با حسین در کربلا بودن!!
یعنی «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ، أُولَٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ »
( واقعه / ۱۰ و ۱۱)
زمان مناسب را دریاب!

 #راضیه_طرید
@sobhnebesht



برچسب‌ها: جملات تکان دهنده , جملات فلسفی کوتاه , جملات مذهبی , سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری ,
زیارت اربعین
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۳۲ ب.ظ | ۰


اَلسَّلامُ عَلى وَلِىِّ اللَّهِ وَ حَبیبِهِ؛

سلام بر ولى خدا و دوست او

اَلسَّلامُ عَلى خَلیلِ اللَّهِ وَ نَجیبِهِ ؛

سلام بر خلیل خدا و بنده نجیب او

اَلسَّلامُ عَلى صَفِىِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِیِّهِ

سلام بر بنده برگزیده خدا و فرزند برگزیده‌اش

اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ

سلام بر حسین مظلوم و شهید

اَلسَّلامُ على اَسیرِ الْکُرُباتِ وَ قَتیلِ الْعَبَراتِ

سلام بر آن بزرگوارى که به گرفتاری‌ها اسیر بود و کشته اشکِ روان گردید

اَللّهُمَّ اِنّى اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِیُّکَ وَابْنُ وَلِیِّکَ وَ صَفِیُّکَ وَابْنُ صَفِیِّکَ الْفاَّئِزُ

خدایا من به راستى گواهى دهم که آن حضرت ولىّ (و نماینده) تو و فرزند ولىّ تو بود و برگزیده‌ات و فرزند برگزیده‌ات بود که کامیاب شد

بِکَرامَتِکَ اَکْرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ وَاَجْتَبَیْتَهُ بِطیبِ الْوِلادَةِ

به بزرگداشت تو، گرامیش کردى به وسیله شهادت و مخصوصش داشتى به سعادت و برگزیدى او را به پاکزادى

وَ جَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السّادَةِ وَ قآئِداً مِنَ الْقادَةِ وَ ذآئِداً مِنْ الْذادَةِ

و قرارش دادى یکى از آقایان (بزرگ) و از رهروان پیشرو و یکى از کسانى که از حق دفاع کردند

وَاَعْطَیْتَهُ مَواریثَ الاَْنْبِیاَّءِ وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلى خَلْقِکَ مِنَ الاَْوْصِیاَّءِ

و میراث‌هاى پیمبران را به او دادى و از اوصیائى که حجت تو بر خلقت هستند قرارش دادى

فَاَعْذَرَ فىِ الدُّعآءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ

او نیز در دعوت مردم جاى عذر و بهانه‌اى (براى کسى) نگذارد و بی‌دریغ خیرخواهى کرد و جان خود را در راه تو داد

لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَةِ وَ قَدْ تَوازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا وَ باعَ حَظَّهُ بِالاَْرْذَلِ الاَْدْنى؛

تا برهاند بندگانت را از (گرداب) جهالت و نادانى و سرگردانى (در وادى) گمراهى و چنان شد که همدست شدند بر علیه آن حضرت کسانى که دنیا فریبشان داد.

وَ شَرى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الاَْوْکَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدّى فى هَواهُ

و فروختند بهره (کامل و سعادت خود را) به بهاى پست ناچیزى و بداد آخرتش را در مقابل بهائى اندک و بى مقدار و بزرگى کردند و خود را در چاه هوا و هوس سرنگون کردند،

وَاَسْخَطَکَ وَاَسْخَطَ نَبِیَّکَ

و تو و پیامبرت را به خشم آوردند

وَ اَطاعَ مِنْ عِبادِکَ اَهْلَ الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ وَ حَمَلَةَ الاَْوْزارِ

و پیروى کردند از میان بندگانت آنانى را که اهل دو دستگى و نفاق بودند و کسانى را که بارهاى سنگین گناه به دوش مى‌کشیدند

الْمُسْتَوْجِبینَ النّارَ فَجاهَدَهُمْ فیکَ صابِراً مُحْتَسِباً حَتّى سُفِکَ فى طاعَتِکَ دَمُهُ وَاسْتُبیحَ حَریمُهُ

و بدین جهت مستوجب دوزخ گشته بودند آن حضرت (که چنان دید) با شکیبائى و پاداش جوئى با آنها جهاد کرد تا خونش در راه پیروى تو ریخت و حریم مقدسش شکسته شد

اَللّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبیلاً وَ عَذِّبْهُمْ عَذاباً اَلیماً

خدایا آنان را لعنت کن به لعنتى وبال دار و عذابشان کن به عذابى دردناک

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ سَیِّدِ الاَْوْصِیاَّءِ

سلام بر تو اى فرزند رسول خدا، سلام بر تو اى فرزند آقاى اوصیاء

اَشْهَدُ اَنَّکَ اَمینُ اللهِ وَابْنُ اَمینِهِ عِشْتَ سَعیداً وَ مَضَیْتَ

گواهى دهم که به راستى تو امانتدار خدا و فرزند امانت‌‌دار اویى سعادتمند زیستى و ستوده از دنیا رفتى

حَمیداً وَ مُتَّ فَقیداً مَظْلُوماً شَهیداً وَ اَشْهَدُ اَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ ما وَعَدَکَ

و گمگشته و ستمدیده و شهید درگذشتى و نیز گواهى دهم که خدا به راستى وفا کند بدان وعده‌اى که به تو داده،

وَ مُهْلِکٌ مَنْ خَذَلَکَ وَ مُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَکَ وَ اَشْهَدُ اَنَّکَ وَفَیْتَ بِعَهْدِاللهِ

و به هلاکت رساند هر که را که دست از یاریت برداشت و عذاب کند کسى که تو را کشت و گواهی دهم که تو به خوبى وفا کردى به عهد خدا،

وَ جاهَدْتَ فى سَبیلِهِ حَتّى اَتیکَ الْیَقینُ فَلَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَکَ،

و جهاد کردى در راه او تا مرگت فرا رسید خدا لعنت کند کسى که تو را کشت

وَ لَعَنَ اللهُ مَنْ ظَلَمَکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ

و خدا لعنت کند کسى که به تو ستم کرد و خدا لعنت کند مردمى که شنیدند جریان کشتن و ستم تو را و بدان راضى بودند،

اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُکَ اَنّى وَلِىُّ لِمَنْ والاهُ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداهُ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ.

خدایا من تو را گواه مى‌گیرم که من دوست دارم هر که او را دوست دارد و دشمنم با هر که او را دشمن دارد پدرم و مادرم به فدایت اى فرزند رسول خدا.

اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فىِ الاَْصْلا

بِ الشّامِخَةِ وَالاَْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ،

گواهى دهم که تو به راستى نورى بودى در پشت پدرانى بلند مرتبه و رحم‌هایى پاکیزه

لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجاهِلِیَّةُ بِاَنْجاسِها وَ لَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمّاتُ مِنْ ثِیابِها،

که آلوده‌ات نکرد اوضاع زمان جاهلیت به آلودگی‌هایش و در برت نکرد از لباس‌هاى چرکینش

وَ اَشْهَدُ اَنَّکَ مِنْ دَعاَّئِمِ الدّینِ وَ اَرْکانِ الْمُسْلِمینَ وَ مَعْقِلِ الْمُؤْمِنینَ،

و گواهى دهم که به راستى تو از پایه‌هاى دین و ستون‌هاى محکم مسلمانان و پناهگاه مردمان با ایمان هستی

وَ اَشْهَدُ اَنَّکَ الاِْمامُ الْبَرُّ التَّقِىُّ الرَّضِىُّ الزَّکِىُّ الْهادِى الْمَهْدِىُّ،

و گواهى دهم که تو به راستى پیشواى نیکوکار با تقوا و پسندیده و پاکیزه و راهنماى راه یافته‌اى

وَ اَشْهَدُ اَنَّ الاَْئِمَّةَ مِنْ وُلْدِکَ کَلِمَةُ التَّقْوى وَ اَعْلامُ الْهُدى

و گواهى دهم که همانا امامان از فرزندانت روح و حقیقت تقوا و نشانه‌هاى هدایت

وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقى وَالْحُجَّةُ على اَهْلِ الدُّنْیا وَ اَشْهَدُ اَنّى بِکُمْ مُؤْمِنٌ

و رشته‌هاى محکم (حق و فضیلت) و حجت‌هایى بر مردم دنیا هستند و گواهى دهم که من به شما ایمان دارم

وَ بِاِیابِکُمْ مُوقِنٌ بِشَرایِعِ دینى وَ خَواتیمِ عَمَلى وَ قَلْبى لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ،

و به بازگشتتان یقین دارم با قوانین دینم و عواقب کردارم و دلم تسلیم دل شما است

وَ اَمْرى لاَِمْرِکُمْ مُتَّبِعٌ وَ نُصْرَتى لَکُمْ مُعَدَّةٌ حَتّى یَاْذَنَ اللَّهُ لَکُمْ،

و کارم پیرو کار شما است و یاریم برایتان آماده است تا آن که خدا در ظهورتان اجازه دهد

فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لامَعَ عَدُوِّکُمْ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ على اَرْواحِکُمْ،

پس با شمایم نه با دشمنان شما، درودهاى خدا بر شما و بر روان‌هاى شما

وَ اَجْسادِکُمْ وَ شاهِدِکُمْ وَ غاَّئِبِکُمْ وَ ظاهِرِکُمْ وَ باطِنِکُمْ.

و پیکرهایتان و حاضرتان و غائبتان و آشکارتان و نهانتان.

آمینَ رَبَّ الْعالَمینَ.

آمین اى پروردگار جهانیان.



برچسب‌ها: شهید حسن انتظاری ,
سه شهید برای جسد یک دختر ایرانی
نویسنده خادم الشهدا در دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۰۹ ق.ظ | ۰



برچسب‌ها: خاطرات جنگ , خاطرات شهدا , دفاع مقدس , شهدا ,
مداحی ملاباسم کربلایی برای زائران اربعین
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۲۶ ق.ظ | ۰

در مورد مداحی که ملاباسم کربلایی برای زائران اربعین خوانده و بسیار زیاد از سیمای ملی و دیگر رسانه های شیعیان جهان پخش میشود. ماجرایش چیست ؟
آیا
میدانید که این شعرش را یکی از مراجع بزرگ نجف خواب دیدن که حضرت امام حسین علیه السلام این شعر را
می خوانند برای زوار اربعین ،ایشون صبح که از خواب برخواستند همه شعر را به یاد داشته اند و بعدا توسط آقای باسم کربلایی مداحی می شود .ترجمه نوحه را در زیر میخوانید

تا ان شاء الله زائران در بین راه معنی این نوحه را بدانند:


تِزورونی اَعاهِـدکُم
به زیارت من می‌آیید، با شما عهد می‌بندم

تِـعِـرفـونی شَفیـعِلکُم
می‌دانید که من شفیع شمایم

أسامیـکُم اَسَـجِّـلْـهِه أسامیکُم
اسامی‌تان را ثبت می‌کنم

هَلِه بیکُم یا زِوّاری هَلِه بیکُم
خوش آمدید ای زائران من خوش آمدید

وَ حَـگّ چَفِّ الکَفیل و الجود وَ الرّایه
قسم به دستان ابالفضل و کرامت و پرچم او

أنا وْ عَبّاسْ وَیّاکُم یَا مَشّایه
من و عباس با شماییم ای که با پای پیاده به سوی من می‌آیید

یا مَن بِعْتو النُفوسْ و جِئتـو شَرّایه
ای که جان‌هایتان را به بهای زیارت من به کف گرفته‌اید

عَلَیّ واجِبْ اَوافیکُم یَا وَفّـایه

بر من واجب است تا به شما وفا کنم، ای وفاداران!

تواسینی شَعائرْکُم
عزاداری‌هایتان به من دلداری می‌دهد

تْرَوّینی مَدامِعْـکُم
و اشک‌هایتان مرا سیراب می‌کند

اَواسیکُم أنَـا وْ جَرْحـی أواسیکُم
من و زخم‌هایی که بر تن دارم به شما دلداری می‌دهیم

هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم
خوش آمدید ای زائران من، خوش آمدید

هَلِه یَلْ ما نِسیْتْ و عَلْ وَعِدْ تِحْـضَـرْ
خوش آمدید ای که وعده‌تان را فراموش نکرده و بر سر موعد حاضر می‌شوید

إجِیْـتْ و لا یْـهَـمَّـکْ لا بَرِدْ لا حَرّ
آمدید در حالی که نه گرما برای‌تان مهم بود و نه سرما

وَ حَـگ دَمْـعِ العَـقیله و طَبرَه الأکبَر
قسم به اشک زینب و فرق شکافته اکبر

اَحَضْـرَکْ و ما أعوفَکْ ساعـه المَحْـشَرْ
در محشر کنارتان خواهم بود و رهایتان نمی‌کنم

عَلَی المَـوعِـدْ اَجی یَمکُم و لا اَبْـعَـدْ و اعوفْ عَنْـکُم
در وقت دیدار پیشتان می‌آیم و دور نمی‌شوم و رهایتان نمی‌سازم

مُحامیکُم وَ حَگ حِیدَرْ مُحامیکُم
پشتیبانتان هستم به حقّ حیدر پشتیبانتان هستم

هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم
آمدید ای زائرانِ من، خوش آمدید

یَـا هَـلْـشایِلْ رایه وْ جایْ گاصِدنی
ای آنکه پرچم به دست قصد دیدار مرا کرده‌اید

تِـعْـرُف رایَتَـکْ بی مَن تُذَکِّـرْنی؟
می‌دانی که پرچمت مرا به یاد چه کسی می‌اندازد؟

بِلـکطَعو چْفوفه وْ صاحْ اِدْرِکْـنی
به یاد آن دست بریده‌ای که فریاد زد: مرا دریاب

صِحِتْ وَیلاه یا اخویه وْ ظَهَرْ مِحْنی
و با شنیدن آن صدا، آشکارا فریاد زدم که بی‌برادر شدم و اندوهم بر من آشکار شد

کِسَرْ ظَهری سَهَمْ هَجْـرَکْ
تیر هجرت کمرم را شکست

نِفَدْ صَبری بَعَدْ عُمـرَکْ
بعد از شهادتت صبرم به پایان رسید

اُوَصّیکُمْ عَلَی الرّایِه اُوَصّیکُمْ
سفارش این پرچم را به شما می‌کنم

هَـله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم
خوش آمدید ای زائران من، خوش آمدید

یَا مَنْ گاصِدْ إلَیَّ و دَمْـعِه تِجْـریـهْ
ای که با چشمان اشکبار قصد زیارت مرا کرده‌اید

اَعرُفْ حاجِتَکْ مو داعی تِحْـچیـهِ
حاجت‌تان را می‌دانم، نیازی به گفتن نیست

وَ حَـگ نَحـْـرِ الرِّضیع اِلـحاجِه اَگضیهِ
قسم به گلوی شیرخواره، حاجت‌تان را برآورده می‌کنم

یَا زائرْ عاهَدِتْ کِلْ عِلّه اَشْـفیهِ
زائران من، عهده کرده‌ام که هر بیماری را شفا دهم

اَخو زینب فَرَحْ بیکُمْ
برادر زینب به خاطرتان شاد شد

هَله وْ مَرحَبْ یُنادیکُم
خوش آمدید صدایتان می‌زند

یُحَیّیـکُم اَبو الغیـره یْحَیّیـکُم
مرد غیرتمند به شما درود می‌گوید

هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم
خوش آمدید ای زائرانِ من، خوش آمدید

زینبْ مَنْ تُشاهِدکُم تِزورونی
زینب هنگامی که شما را می‌بیند که زیارتم می‌کنید، می‌گوید:

تُنادیکُم لِوَنْ بِالطَّفّ تحضُرونی!
کاش در جنگ حاضر می‌شدید

ما اَمْـشی یِسْره وْ لا یَسلِبونی
که مرا به اسیری نمی‌بردند و مرا غارت نمی‌کردند

و لا بسیاطهم غَدَر یْضرِبونی
با تازیانه‌های خیانت نمی‌زدند

تُنادینی: أنَا الجیره وْ صَد عَنّی أبو الغیره
صدایم می‌زند که من در بندم و سرور غیرتمندان از دستم رفت

اَبَچّیکُم عَلی مْصابه اَبَچّیکُم
شما را بر این مصیبت می‌گریانم

هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم
خوش آمدید ای زائران من،‌خوش آمدید.

برای دانلود کلیپ ملاباسم کربلایی با زیرنویس فارسی اینجا کلیک کنید



برچسب‌ها: اربعین , شهید حسن انتظاری , شهید مدافع حرم ,
زن در برابر نامحرم از دیدگاه قران
نویسنده خادم الشهدا در جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۰۳ ق.ظ | ۰

1- خداوند منان در سوره احزاب آیه 32 می فرماید:

«زن در برابر نامحرم نباید با نرمی و به صورت هوس انگیز سخن بگوید

2- در سوره نور آیه 31 می فرماید:

«زن در هنگام راه رفتن چنان با ادا و اطوار و تحریک آمیز راه نرود که نامحرم را متوجه خودش نماید.»

3- در سوره قصص آیه 25:

«خداوند غیور؛ رعایت نمودن وقار و حیاء زن را در هنگام راه رفتن مورد تشویق قرار داده است.»

4- و در سوره زخرف آیا 18 می فرماید:

«زنان در لابلای زینت پرورش یافته اند و علاقه شدیدی به زینت آلات دارند.» 1

اگرچه علاقه به زیور در حد متوسط و اعتدال برای زن عیب نیست و جزء طبیعت او می باشد و اسلام آن را برای شوهر تأکید نموده است، ولی منظور قرآن کریم زنانی هستند که به تزیین و زیور علاقه زیادی نشان می دهند. بطوری که بسیاری از اوقات به فکر اینگونه امورند و مسائل اخلاقی و شرعی را نزد نامحرم و بیرون از منزل و محل کار رعایت نمی کنند.

5- درباره فلسفه و علت رفت و آمد نکردن مرد با زن نامحرم و روبه رو نشدن آن دو با یکدیگر، قرآن کریم می فرماید:

«ذلِکَ اَظهَرُ لِقُلوُبِکُم وَ قُلوُبِهِنَّ».

«این رو به رو نشدن و سخن نگفتن شما با زن نامحرم برای پاکی دل های شما مردان و هم برای پاکی دل های زنان بهتر است.» 2


پیوندها:

1 - مانند این آیات – آیه 53 سوره احزاب

2 - احزاب، آیه 53


منبع: کتاب " پاسخ به پرسشهای جوانان " ، نوشته اسدالله محمدی نیا



برچسب‌ها: جملات تکان دهنده , جملات فلسفی کوتاه , جملات کوتاه و آموزنده , شهید حسن انتظاری ,
مرد هم برای مرد نامحرم می شود؟
نویسنده خادم الشهدا در يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۳ ق.ظ | ۱



برچسب‌ها: جملات تکان دهنده , جملات فلسفی , جملات فلسفی کوتاه , جملات مذهبی , داستان های آموزنده , سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری ,
مسجد بهلول
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۸ ب.ظ | ۰


می‌گویند : مسجدی می‌ساختند بهلول سر رسید و پرسید : چه می‌کنید ؟
گفتند : مسجد می‌‌سازیم.
گفت : برای چه؟
پاسخ دادند : برای چه ندارد ، برای رضای خدا ..!!

بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» و شبانه آن را بالای سر در ِمسجد نصب کرد.

سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول» ناراحت شدند و بهلول را پیدا کرده به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می‌کنی ؟!

بهلول گفت : مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ‌ایم ؟ فرضاً مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ‌ام خدا که اشتباه نمی‌کند ...!!

:leaves: @hamsafartabehesht



برچسب‌ها: داستان های آموزنده , داستان های پند آموز , داستان های کوتاه آموزنده , شهید حسن انتظاری ,
لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
پیوندهای روزانه
طراح قالب
شهدای کازرون