جونت بشم صلوات بفرست
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا...
درباره وبگاه

تمامی مطالب این وبلاگ مورد تایید همسر شهید حسن انتظاری می باشد.
خرسندیم که ایشان با نظرات و راهنمایی های خوب خود ما را همراهی می کنند.
*****************
این وبلاگ هر 5 روز یک بار به روز رسانی می شود.
*****************
در صورتی که تمایل دارید با ما همکاری داشته باشید می توانید از طریق ایمیل زیر با ما ارتباط برقرار کنید.
hasanentezari93@gmail.com
*****************
خودتان را مجهز کنید، مسلح به سلاح معرفت و استدلال کنید، بعد به این کانونهاى فرهنگى-هنرى بروید
و پذیراى جوانها باشید.
با روى خوش هم پذیرا باشید؛ با سماحت، با مدارا. مدارا کنید. ممکن است ظاهر زننده‌اى داشته باشند.
بعضى از همینهائى که در استقبالِ امروز بودند و شما الان در این تریبون از آنها تعریف کردید، خانمهائى بودند که در عرف معمولى به
آنها میگویند «خانم بدحجاب»؛ اشک هم از چشمش دارد میریزد.
حالا چه کار کنیم؟ ردش کنید؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه،
دل، متعلق به این جبهه است؛
جان، دلباخته‌ى به این اهداف و آرمانهاست.
او یک نقصى دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است،
نقصهاى این حقیر باطن است؛ نمى‌بینند
گفتا شیخا هر آنچه گوئى هستم
آیا تو چنان که مینمائى هستى؟
ما هم یک نقص داریم، او هم یک نقص دارد با این نگاه و با این روحیه برخورد کنید. البته انسان نهى از منکر هم میکند؛ نهى از منکر با زبان خوش، نه با ایجاد نفرت.
بنابراین با قشر دانشجو ارتباط پیدا کنید.
***بخشی از سخنان رهبر معظم انقلاب، آیت الله خامنه ای***
موضوعات

زندگی نامه شهید حسن انتظاری (۷)
شهید حسن انتظاری (۴۵)
وصیت نامه شهید حسن انتظاری (۳)
شهادت در راه خدا (۱۰)
کمک برای برپایی روضه (۱)
110 گناه روزمره (۲۰)
احادیث در مورد شهید و شهادت (۷)
آیات قرآن در مورد شهادت و شهید (۳)
شهید احمد علی نیری (۳)
فواید صلوات (۲)
نامه قاسم سلیمانی به معصومه آباد (۱)
مرحومه فهیمه بابائیانپور (۱)
شهید صادق زاده (۱)
آمنه وهاب زاده (۱)
شهید رضا میرزائی (۱)
داستان های جالب (۶۸)
توهین به پیامبر اسلام (۱)
حاج کاظم میر حسینی (۲)
شهید عزالدین (۱)
شهید محمد معماریان (۱)
ختم زیارت عاشورا (۲)
تکاور شهید ابوالفضل عباسی (۱)
شهید علی کمیلی فر (۱)
جنگ نرم (۲)
بیانات رهبری (۹)
معصومه اباد (۱)
شهید سید مرتضی دادگر (۱)
مادر شهیدان فاطمی و رهبری (۱)
زندگی امام خامنه ای (۱)
حدیث و سخن بزرگان (۱۳)
مناسبت های تقویم (۴۸)
شهید احمدی روشن (۱)
ازدواج (۷)
شهید ناصرالدین باغانی (۱)
جملات تکان دهنده (۲۹)
شهید حجت الله نعیمی (۱)
شهید عباس بابایی (۲)
شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی (۲)
شهید مرحمت بالازاده (۱)
شهید همدانی (۱)
قاری شهید محسن حاجی حسنی (۱)
شهدای مدافع حرم (۶)
میثم مطیعی (۱)
متفرقه (۳۱)
آیت الله بهجت (۲)
شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) (۱)
بقیه ی شهدای عزیز (۲۴)
آیت الله مجتهدی تهرانی (۲)
حاج حسن تهرانی مقدم (۱)
آرشیو مطالب
سه خاطره ی متفاوت...
نویسنده خادم الشهدا در سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۲ ق.ظ | ۰

 سنم کم بود، گذاشتندم بی‌سیم‌چی؛ بی‌سیم‌‌چی ناصر کاظمی که فرمانده‌ی تیپ بود.
چند روزی از عملیات گذشته بود و من درست و حسابی نخوابیده بودم. رسیدیم به تپه‌ای که بچه‌های خودمان آنجا بودند. کاظمی داشت با آنها احوال‌پرسی می‌کرد که من همان‌جا ایستاده تکیه دادم به دیوار و خوابم برد.
وقتی بیدار شدم، دیدم پنج دقیقه بیشتر نخوابیده‌ام، ولی آنجا کلی تغییر کرده بود. یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «برو نمازهای قضایت را بخوان.» اول منظورش را نفهمیدم؛ بعد حالی‌ام کرد که بیست و چهار ساعت است خوابیده‌ام. توی تمام این مدت خودش بی‌سیم را برداشته بود و حرف می‌زد.

وسایل نیروهایم را چک می‌کردم. دیدم یکی از بچه‌ها با خودش کتاب برداشته؛ کتاب دبیرستان. گفتم «این چیه؟» گفت: «اگر یه وقت اسیر شدیم، می‌خوام از درس عقب نیفتم.» کلی خندیدم.


عادت داشتند با هم بروند منطقه؛ بچه‌های یک روستا بودند. فرمانده‌شان که یک سپاهی بود از اهالی همان روستا، شهید شد. همه‌شان پکر بودند. می‌گفتند شرمشان می‌شود بدون حسن برگردند روستایشان.
همان شب بچه‌ها را برای مأموریت دیگری فرستادند خط. هیچ کدامشان برنگشتند. دیگر شرمنده‌ی اهالی روستایشان نمی‌شدند.



برچسب‌ها: خاطرات جنگ , خاطرات دفاع مقدس , خاطرات شهدا , دفاع مقدس , شهید حسن انتظاری ,
بدترین و بهترین بنده !
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۰ ق.ظ | ۰

روزی حضرت موسی علیه السلام رو به بارگاه ملکوتی خداوند اعلی کرد و از درگاهش درخواست نمود: بارالها! می خواهم بدترین بنده ات را ببینم. ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده من است. حضرت موسی علیه السلام صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت.

پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند. پس از بازگشت، رو به درگا خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت: بارالها، حالا می خواهم بهترین بنده ات را ببینم. ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است. هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت... دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب  عرضه داشت: خداوندا ! چگونه ممکن است که بدترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟

ندا آمد: ای موسی! این بنده که صبح هنگام می خواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما... هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید: بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟ پدر گفت: زمین. فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟ پدر پاسخ داد: آسمان ها. فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟ پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: فرزندم گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.

فرزند پرسید: پدر! بزرگتر از گناهان تو چیست؟ پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت: عزیزم، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ، از تمام هر چه هست، بزرگتر و عظیم تر است.

[حکمتنامه کودک، محمدی ری شهری ، صفحه 39 / برداشت از پایگاه اطلاع رسانی منبرک www.manbarak.ir ]



برچسب‌ها: توبه , داستان های پند آموز , داستان های کوتاه آموزنده , شهید حسن انتظاری , گناه ,
خانم ها بفرمایید بی حجابی و آزادی...
نویسنده خادم الشهدا در جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۰ ق.ظ | ۰

این چه وضعشه هی گیر میدین خانما باید حجاب بگیرند و هی به بدحجاب ها گیر میدین، هی میگین تو این مملکت حجاب اجباریه و همه خانم ها باید ازین قانون تبعیت کنن.

 

مگه خانما آدم نیستن؟ مگه دل ندارن؟ اصلا کی گفته کسی که بی حجابه دین و ایمون نداره؟ اصلا دلش می خواد حجاب نگیره به کسی چه ربطی داره؟ یعنی آدم اختیار خودشم نداره؟

 

عین آدم های قرون وسطی هی میگین باید آدم حجاب داشته باشه. اگه حجاب خوب بود اروپا که این همه پیشرفت کرده همه خانماشون باید باحجاب ترین آدم های دنیا می شدن.

حالا درسته که بیشترین تجاوز های جنسی و آزار و اذیت های خانم ها در اروپا بیشتر از همه نقاط دنیاست اما نمیشه همه اینارو ربط داد به حجاب داشتن یا نداشتن.

 

درسته که سومین تجارت پرسود در اروپا تجارت زنانه که درست مثل قرن 19 عین برده برای لذت های جنسی فروخته میشن اما دلیل نمیشه که ربط داد به حجاب داشتن یا نداشتن.

 

 درسته که توی اروپا مغازه هایی ساخته شده برای فروش و یا تعویض اجاره کردن چند روزه زنان به منظور سوءاستفاده های جنسی اما دلیل نمیشه که ربط داد به حجاب داشتن یا نداشتن.

 

درسته که تو خیابوناشون، تو اداراتشون، تو دانشگاهاشون بخاطر نوع پوششون امنیت ندارن بهشون به چشم یه وسیله شهوت نگاه میکنن اما نمیشه که ربط داد به حجاب داشتن یا نداشتن.

 

درسته که مردهاشون بخاطر نوع پوشش زن ها و آزادی هایی که دارن چشم چرونن و کانون خانواده های اروپایی به گرمی خانواده های ایرانی نیست اما دلیل نمیشه که ربط داد به حجاب داشتن یا نداشتن.

 

مهم اینه که زن هاشون آزادی دارن و هرجوری که دلشون میخواد لباس می پوشن و به کسی هم ربط نداره.



برچسب‌ها: جملات آموزنده , جملات توبه , جملات تکان دهنده , حجاب , شهید حسن انتظاری , پند ,
کار بدون مزد نمیشه...(شهید حسن انتظاری)
نویسنده خادم الشهدا در يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۲ ق.ظ | ۰

 من همیشه پنجشنبه ها می رفتنم سر قبر شهید انتظاری ولی جمعه شب خواب شهید انتظاری رو دیدم.

هیچی بهم نگفت فقط توی خواب حسن اومد سمت من یه نگاهی کرد و رفت.بلند که شدم گفتم خدایا یعنی چی این خواب؟فردا که شنبه هست؟ من همیشه پنجشنبه ها می رفتم!!! تصمیم گرفتم برم سر قبر شهید انتظاری.

وقتی رفتم سر قبرشون دیدم یه چند نفر مشغول کار هستن. یه سری سطل رنگ و قلم مو دستشون هست و مشغول تجدید رنگ سنگ قبور شهدا هستن.

رفتم جلو.سلام و احوال پرسی کردم.ازشون سوال کردم شما کی هستید و اینجا چی کار دارید؟

گفتن ما دانشجوهای پیام نور هستیم. نذر کردیم اگر حاجتمون گرفتیم بیایم و قسمت های رنگی قبر شهدا که یکم کمرنگ شده رو دوباره رنگ بزنیم.

تعبیر خوابم رو فهمیدم.شهید انتظاری نمی خواست اینها بدون مزد کار کنن. حالا نوبت من بود که با برنامه های فرهنگی کارشون رو جبران کنم...

+راوی: آقای اعیان، برادر زن شهید حسن انتظاری

سنگ قبر



برچسب‌ها: داستان های آموزنده , داستان های جذاب , سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری , شهید حسن انتظاری ,
شرح حدیث از مقام معظم رهبری حضرت آیت الله امام خامنه ای (مدظله العالی)
نویسنده خادم الشهدا در سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۹ ق.ظ | ۰

عن الصادق جعفر بن محمد« علیهما السلام»، عن ابیه، عن جدّه«علیهم السلام» قال: کَتَبَ رجلٌ الی الحسین بن علیٍّ«علیه السلام»: یا سیدی! اخبِرنی بِخَیر الدُّنیا و الاخره. فَکَتب الیه، بسم الله الرحمن الرحیم امّا بَعد فانّه مَن طَلب رِضَا اللهِ بِسَخَط الناس کَفاهُ اللهُ امورَ الناس وَ مَن طَلب رضا الناس بسَخَطِ الله وَ کَلَه اللهُ الی الناس. " امالی، ص 268"

 (مردی ) خیر دنیا و آخرت را از (امام حسین علیه السلام) می پرسد.( مقصودش این است که خیر دنیا و آخرت چگونه بدست می آید؟) ... حضرت هم دو کلمه به او جواب دادند: هر کسی که در یک جایی امرش دائر شد بین این که رضای الهی را بدست بیاورد یا رضای مردم را، در حالی که این دو تا با هم تعارض و تنافی داشته باشند. اگر این کار را انجام بدهد، این حرف را بزند، خدا را راضی می کند اما مردم را ناراضی می کند. هر کسی که در یک چنین موردی رضای الهی را طلب کند و ترجیح بدهد، یعنی سَخَط و خشم و نارضاییِ مردم را به جان بخرد برای خاطر رضای الهی، کَفاهُ اللهُ امورَ الناس، خدا، خودش مشکلِ او را با مردم حل خواهد کرد.

نگران نباش که اگر تکلیف را انجام دادی، این حرف را زدی، این اقدام را کردی،چهار نفر از تو ناراضی می شوند. نگران نباش! دلهای مردم دست خداست. اگر خدای متعال اراده کند که دلِ مردم را در یک چنین موردی به سمت این انسانی که رضای الهی را بر رضای مردم ترجیح داده، جلب بکند،این کار را خواهد کرد.این یک طرف قضیه است.حال، عکسش: وَ مَن طَلب رضا الناس بسَخَطِ الله، اگر همین شخص، خشنود کردن مردم را با به سخط آوردن پروردگار برگزید، و دستور الهی را عمل نکرد، وَ کَلَه اللهُ الی الناس، خدا کار او را بدست مردم می سپارد.یعنی رها می کند او را، خدا برای تو کاری نخواهد کرد.

[ شرح حدیث از امام خامنه ای ، مدظله العالی در مقدمه درس خارج 21/11/1393 ]



برچسب‌ها: درس خارج , دین داری , شرح حدیث از خامنه ای , شهید حسن انتظاری ,
من زشت‌ام اگه شهید بشم هیچ‌کس برام کاری نمی‌کنه (شهید هادی ذوالفقاری)
نویسنده خادم الشهدا در پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۱۴ ق.ظ | ۱

می‌گفت «من زشت‌ام! اگه شهید بشم هیچ‌کس برام کاری نمی‌کنه! تو یه پوستر برام بزن معروف بشم» و خندید… این را یکی از دوستان «هادی» عزیز شهید از او روایت کرده است… واین تصویر همان طرح سفارش اوست و چه شیرین است این لبخند… وجوه یومئذ مسفره ضاحکه مستبشره…چهره هایی در آن روز گشاده و نورانی و خندان و مسرور است.

(سوره مبارکه عبس/ ۳۸ و ۳۹)

شهید ذوالفقاری از چهار سال پیش فراگیری دروس حوزوی را در حوزه نجف آغاز کرد و پس از بروز تحولات عراق و بسیج نیروهای مردمی برای دفاع از عتبات عالیات به ویژه سامرا و حرمین عسگریین، به عضویت سازمان بدر عراق درآمد.

او در وصیت‌نامه‌اش درمورد محل دفنش چنین نوشته:

«این‌ جانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت می‌کنم که من را در ایران دفن نکنند و اگر شد ببرند امام رضا علیه‌السلام طواف بدهند و برگردانند و همینطور که در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی‌السلام دفن کنند و دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود و در داخل دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می‌خورد به سنگ لحد یک اسم حضرت زهرا سلام الله علیها بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم یا زهرا(س).

بالای سر من روضه و سینه‌زنی بگیرند و موقع دفن من پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید و زیاد یا حسین(ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید چون من به چیزی که می‌خواستم رسیدم و برای امام حسین و حضرت زهرا مجلس بگیرید و گریه کنید و رو به قبله صحیح دفن کنید چون قبله در نجف اختلاف دارد و روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه‌کار است یعنی العبد الحقیر و المذنب و یا مثل این؛ پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر…» همین هم شد، نزدیک حرم امیرالمؤمنین دفن شد… شهیدی که وصیت نامه‌اش با «بسم رب الزهرا» آغاز شده بود…

شهید ذوالفقاری



برچسب‌ها: شهید هادی ذوالفقاری , شهیدی که عاشق حضرت زهرا بود , فارس نیوز , من زشت ام , وصیت نامه شهدا ,
سردار شهید محمد علی الله دادی
نویسنده خادم الشهدا در شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۳ ق.ظ | ۰

دو سال قبل از شهادتش،پدر و مادر خود را همراه کرد و به زیارت امام رضا علیه السلام برد. بعد از برگشتن از زیارت، دیدم خیلی خوشحال است. گفتم:

چه طور شده که این قدر خوشحال هستید؟

گفت: بعد یک عمری توانستم پدرم را راضی کنم که دعا کند شهید شوم. پدرم هم رو به روی ضریح امام رضا علیه السلام دعا کرد که شهید شوم. سردار عاشق شهادت بود و حیف بود غیر از شهادت از دنیا برود.

او کسی نیست جز سردار شهید محمد علی الله دادی پنجمین فرمانده شهید تیپ مستقل 18 الغدیر یزد.روحش شاد...

منبع: فصلنامه الغدیریان یزد.



برچسب‌ها: تیپ مستقل الغدیر , سردار الله دادی , شهادت , شهید الله دادی , شهید محمد علی الله دادی , فرمانده شهید ,
ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
نویسنده خادم الشهدا در دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۱۶ ب.ظ | ۰



برچسب‌ها: شهید حسن انتظاری , ولادت ,
چند خاطره از شهید مهدی عزیزی (شهید مدافع حرم)
نویسنده خادم الشهدا در يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۴۴ ق.ظ | ۰

مادر بزرگ که آماده می شد،  صدایش می زد:
مهدی! بریم؟
مهدی خوشحال و خندان دست مهربان مادر بزرگ را می گرفت و با هم راهی مسجد می شدند.
بعد از مدتی مهدی شروع کرد به تمرین تکبیر گفتن و کم کم شد مکبر مسجد.
مادر بزرگ با خوشحالی به پدرو مادر مهدی گفت : آخر و عاقبت این بچه سعادت و خوشبختی است.
سال های پیش مادر بزرگ به رحمت خدا رفت و نبود تا ببیند مهدی با شهادت به سعادت رسید.

بسته های کالا
بعد از شهادتش، از سرکارش چند بسته کالا آوردند و گفتند: اینها برای مهدی است. او همیشه بسته ی کالایش را می برد برای خانواده های نیازمند.
وقتی موتورش را جلوی بیمارستان طرفه به سرقت بردند،ناراحتی اش برای این بود که وسیله ی کمک رسانی و هیئت رفتنش را برده اند.

عکس شهدا
عباس آقا خادم مسجدامام رضاعلیه السلام تعریف می کرد:
یک روز نشسته بودم توی حیاط مسجد. مهدی آمد کنار من نشست . یک دفعه چشمش افتاد به عکس شهدا که بالای دیوارهای مسجد نصب شده بود.
روبه من کرد و با حسرت گفت: یعنی می شه یک روز هم عکس ما را بزنند آن بالا پیش شهدا؟
گفتم: آنها برای زمان خوشان بودند. تو باید بروی زمان خودت را پیدا کنی.
حال عباس آقا داشت دنبال عکس مهدی می گشت تا بزند آن بالا پیش شهدا.
آخرین پیامک مهدی
مهدی قبل از رفتن به سوریه، آخرین پیامکش را برای یکی از دایی هایش فرستاد:
دایی ! من رفتم. دستمال اشکهام را با کمی تربت کربلا گذاشته ام لای قرآن روی طاقچه. اگه یه وقت طوری شد، آنها بگذارید کنارم.

وصیت تلفنی
پنجشنبه دهم مرداد ماه بود که زنگ زد به برادرش و گفت سال خمسی ام رسیده. یه ماشین دربست بگیر و برو قم خمس من رو بده و برگرد.



برچسب‌ها: شهید , شهید حسن انتظاری , شهید مدافع حرم , شهید مهدی عزیزی ,
معجزه ی صلوات (شهید حسن انتظاری)
نویسنده خادم الشهدا در سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۴ ق.ظ | ۰

قم بودیم.داخل آسانسو زده بود ظرفیت 10 نفر. 17 نفر سوار شدن.هر چی گفتیم سوار نشید آسانسور مشکل پیدا میکنه کسی گوش نکرد.

دکمه ی آسانسور رو زدن که حرکت کنه.درب بسته شد. آسانسور حرکت نکرد و سرجاش موند.حالا دیگه نه درب آسانسور باز میشد که بیایم بیرون و نه اینکه آسانسور حرکت میکرد.

همه ترسیده بودیم.خواستیم با بیرون تماس بگیریم.همه گوشی ها رو آوردن بیرون و سعی کردن که با یه جایی تماس بگیرن.اما هیچ کدوم آنتن نمی داد.

20 دقیقه ای داخل آسانسور بودیم.بعضیا از وحشت با لگد به درب آسانسور میزدن شاید کسی صداشونو بشنوه و به دادمون برسه.نفس ها حبس شده بود و صدای گریه ی بچه ی 5 ساله و دشواری تنفس، حکایت از کم شدن اکسیژن داشت.

همه خیلی ترسیده بودیم.یاد شهید انتظاری افتادم.بلند گفتم خانم ها یه شهید حسن انتظاری هست که اگر براش صلوات بخونید مشکلتون رو حل میکنه.بیاید همگی نفری 5 صلوات برای این شهید بخونیم.

جالب بود حتی اون هایی که وضع حجابشون مناسب نبود سریع قبول کردن.همه شروع کردن به صلوات خوندن.هنوز صلوات ها تموم نشده بود که یه نفر داد زد آنتن داد.آنتن داد.

بالاخره موفق شدیم با بیرون تماس بگیریم و خبر بدیم که ما اینجا گیر افتادیم.موقعی که درب آسانسور باز شد همه فقط به سمت بیرون می دویدن و نفس های عمیقی میکشیدند.انگار که وارد بهشت شده اند...

+راوی: یکی از دوست داران شهید حسن انتظاری

شهید حسن انتظاری



برچسب‌ها: داستان های آموزنده , سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری , شهید حسن انتظاری ,
لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
پیوندهای روزانه
طراح قالب
شهدای کازرون