نویسنده خادم الشهدا در شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۶ ق.ظ
| ۰
متن زیر دل نوشته ی همسر شهید مدافع حرم به همسرشه.
خیلی خیلی زیباست .حتما بخونید :
بسم رب الشهدا والصدیقین
دل نوشته ای تقدیم به همسر سبکبالم
غروب بی تو بودن را در حالی بر روی کاغذ می آورم که این قلم توانایی روزهای تنهایی ام را ندارد .
رضای عزیزم سلام :
با بندبند انگشتانم شمارش کرده ام، 84 روز است که از سفر عشق باز گشتی نداشته ای.
در روز های نبودنت انتظار بازگشت را با انگشتانم شمارش می کردم. اما افسوس که نیامدی و مرا مات و مبهوت تا ابد در انتظارت گذاشتی.
هر بار که به نبودنت فکر می کنم اشک از چشمانم سرازیر می شود.
روزی که خبر پر گشودنت را شنیدم با خود گفتم نه ... می آید ... خودش قول داده بود می آید، رضا روی قولش می ماند، قرار نبود نیمه راه یکدیگر را رها کنیم. لحظه به لحظهام پر از تپش های قلبی گذشت که قرار بود در انتظار رسیدنت به شماره بیفتد.
آمدی نه آنچنان که رفته بودی . خوابیده بودی. خوابی آرام و ابدی و
بخواب! آرام بخواب! هوا اینجا ابری ست.
زمین جای شما نبود. در چهره ات می توانستم آرامش را ببینم. آرامش این که از امتحان سر بلند بیرون آمدی. من نیز چون تو خوشحال و راضی هستم که زندگی مان را در راه آرمانت که دفاع از حرم بی بی زینب سلام الله علیها و مولایت حسین و اصحاب او بود صرف کردی . تحمل روز های بی تو خیلی سخت است، اما هنگامی که به هدف و مقصودت می اندیشم خود را دلگرمی می دهم که تو در همان راهی که آرزویش را داشتی گام نهادی. خوشا به تو ای کبوتر سفر کرده ام ... . خداوند را سپاس می گویم که در این مسیر، هرچند کوتاه همسفرت بودم و هدیه ای برایم گذاشتی «یعنی دخترت نیایش».
وقتی به «نیایش» می رسم ... به آرزو هایی که هیچ وقت نرسیده، به بلندی موهایش که دستانت را کم دارد، به دویدن هایش که به آغوش تو نمی رسد. چه آرزو هایی که برایش نداشتی، چقدر دل تنگ بودی، دلتنگ بوسیدنش، دلتنگ شنیدن قهقه اش، دلتنگ چشمانش، دلتنگ این که صدایت می کرد «بابا». چقدر خوشحال بودیم روزی که اولین قدم هایش را بر میداشت. نگران نباش. می دانم روزی خواهد رسید که درک می کند برای چه رفتی، مولایمان حسین علیه السلام کیست؟ خواهرش بی بی زینب سلام الله علیها کیست؟ خانم رقیه که بابایش را شهید کردند کیست ؟ می داند که تو و دوستان شهیدت در این زمان شده اید« قاسم»، شده اید «علی اکبر » و افتخار می کند که بابایش تو هستی. خواهد دانست که بابایش نمرده بلکه شهید شده و شهید یعنی «به خیر گذشت ، نزدیک بود بمیرد» ... . مردن را همه بلدند ، سعادت می خواهد شهید شوی.
اما رضا جان! به آرمان هایت می رسم، آن جا که بیرون از مرزت رفتی و جنگیدی که نشان دهی هنوز غیرت هست، هنوز باید از ایرانی ترسید، هنوز مردانهگی می ترساند خائنین را . من، حواسم به همه آرمان هایت هست، تا جایی که نفس داشته باشم برای تحقق آرمانت تلاش می کنم . این جا کسانی هستند که درک می کنند نباید رهبرمان تنها بماند. فراموش نمی کنم حتی اگر اسم خود را فراموش کنم ... فراموش نمی کنم بغض نهفته در گلوی «سید علی» را که می گفت:
« جسم ناقصی دارم . اندک آبرویی دارم . که آن را هم شما به ما دادید ».
فراموش نمی کنم آن توسلات «امام خامنه ای» به «امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف» را . ما آن بی حرمتی ها را در آن عاشورا ، آن دشمن شاد کردن ها را ، آن بغض «سید علی» را، آن شهیدان مظلوم بسیجی را فراموش نمی کنیم. ما فتنه سال 88 را فراموش نمی کنیم. فتنه های دیگر هنوز در راهند، خدا یاری مان کند تا آگاه شویم و مبارزه کنیم.
رضا جان! خیلی ها بر سر این خاک با تو پیمان می بندند که ادامه دهنده راهت باشند . خیلی ها حتی شده شده یک عهد کوچک را اینجا با تو می بندد و شاید تغییر کوچکی در زندگی شان ایجاد کند. همین ها باعث دلگرمی من است.
دعا می کنم برای تو، برای خودم، برای همه، کسی چه می داند شاید خدا دست جمعی نگاهمان کرد .
مهربان خدای من! می دانم که تا آسمان راهی نیست، ولی تا آسمانی شدن راه بسیار است. این دست های خالی به سوی تو بلند می شود. ما بی سلیقه ایم، طلب آب و نان می کنیم، تو خود می دانی ای خزانهدار بخشش ها، بهترین ها را برایمان مقدر فرما و ظهور حجتت را نزدیک بفرما .
او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد ... آمین .
قسم به غیرت مردانه علی اصغر به درد عشق نخوردن چه ارزشی دارد
هزار سر به فدای غباری از خاکم وطن نباشد اگر تن چه ارزشی دارد؟
09/10/94
همسر شهید مدافع حرم بی بی زینب سلام الله علیها ، شهید رضا دامرودی
منبع: مشرق نیوز
برچسبها:
جملات تکان دهنده ,
داستان های عاشقانه ,
شهید حسن انتظاری ,
شهید مدافع حرم ,
همسر شهید ,
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۶ ق.ظ
| ۱
سردار شهید حاج عبدالله اسکندری هرچند رزمندهای نامآور در جنگ تحمیلی بود، اما نام او وقتی سرزبانها افتاد که پیکر مطهرش پس از شهادت به دست گروه تروریستی «اجناد الشام» افتاد و ابوجعفر نامی که از فرماندهان این گروه تروریستی بود سر از تن بیجانش جدا کرد و تصاویر آن را در فضای مجازی منتشر ساخت. البته طولی نکشید که وعده خدا محقق شد و با کشته شدن ابوجعفر به دست ارتش سوریه، این بار تصویر لاشه او بود که در معرض دید جهانیان قرار گرفت و دل همه دوستداران شهید را شاد کرد. سردار اسکندری از مدافعان حرم در سوریه و رئیس سابق بنیاد شهید استان فارس بود که در نهایت پس از سالها مبارزه و مجاهدت به آرزوی قلبیاش رسید و در دفاع از حرم حضرت زینب کبری سلام الله علیها به شهادت رسید.
فرزند شهید عبدالله اسکندری توضیح میدهد: بعد از شهادت پدر پیکر ایشان به ما بازگردانده نشد. اما صحبتهایی بود که با مبادله اسیر، یا پرداخت هزینهای بتوانیم پیکر پدر را بازپس بگیریم. اما ما به مادرمان گفتیم که مادر جان به کسانی که میخواهند پیکر پدر را بازگردانند، بگویید ما راضی نیستیم که یک ریالی از پول بیتالمال صرف این گروه خبیث شود. حتی یک اسیر هم نباید آزاد شود. پدر رفته بود تا آنها را به درک واصل کند. ما برای آنچه در راه خدا دادهایم، توقعی نداریم و حاضر نیستیم که به ازای پیکر پدرمان ریالی از بیتالمال هزینه شود. زیرا هر اقدامی کمک به آنها محسوب میشود.
آنچه در ادامه مطلب میآید حاصل همکلامی ما با اعظم سالاری همسر شهید و علیرضا اسکندری فرزند شهید مدافع حرم است.
سر بریده شدهو برسر نیزه شده ی سردار اسکندری به دست تکفیری ها
برچسبها:
خاطرات شهدا ,
دفاع مقدس ,
سرباز امام زمان ,
سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری ,
شهید حسن انتظاری ,
شهید مدافع حرم ,
همسر شهید ,
همسرداری ,
نویسنده خادم الشهدا در دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۰۵ ق.ظ
| ۰
آقا حجّت ... شوهرم ! یادم نمی رود که چگونه بر قبله گاه عشق تمام قامت می ایستادی و نماز شب می خواندی. آن قدر سجده های آخر تو طولانی می شد که من گمان می بردم خوابت برده است! و حتی یک بار از سر عطوفت بر این حالت معنوی تو آن قدر در تعجب شدم که وقتی شانه هایت را تکان دادم به جای تکان خوردن شانه هایت، دستانم لرزید! ناگهان صدای العفو العفو تو مرا درجایم میخکوب کرد! ...
همدم عزیزم! آن روز که با تو بر سفره عقد نشستم و به این سنّت نبوی پای بند شدم می دانستم که عروس تو در دنیا من نیستم بلکه عروس واقعی تو شهادت است! اما چه کنم با این که می دانستم تو اهل ملکوتی اما مِهرت، محبت ات آن قدر در خانه دلم نشست که همان لحظات کوتاه و معنوی با تو بودن را، برای ذخیره آخرتم غنیمت دانستم.
دلبندم! اگر تو پرواز کردی به حَقّت رسیده ای و من از این که تو به حَقِّت رسیده ای خوشحالم! هر وقت یاد تو را در سرزمین دلم زنده می کنم برای این که در دلِ بی قرارم، تسکینی بیابم، برمزارِ هم رزمانت یعنی حاج حسین بصیر و محمد حسن طوسی می نشینم و از آن ها با اشک دیدگانم از تو سراغ می گیرم، چون معتقدیم شهیدان را شهیدان می شناسند!
نعیمی عزیز! دلم برای مهربانی های تو تنگ شده است و دلم برای به یاد خدا بودن تو پرپر می زند! ...
حجّت عزیز! حالا دیگر جنگ تمام شده است، تعدادی از هم رزمانت که با تو بر خاک های جنوب به سجده عشق، پیشانی ساییده بودند از سفر بازگشتند اما گویا تقدیر آن است که من، هم همسر مفقودالاثر بمانم و هم دختر مفقودالاثر! (بعد ها پیکر مطهر شهید نعیمی در عقبه جزیره مجنون پیدا شد) خیلی ها با دو چشمان خود انتظار یک نفر را می کشند اما من با دو چشمانم که حالا دیگر اشکی برایش نمانده انتظار دو نفر را می کشم. یعنی بابا و تو!
بابای عزیزم و آقا حجّت دلاور! به هر دوی شما می گویم: خیالتان راحت باشد. هرگز از هیچ چیز و هیچ کس گلایه ای نداریم چون شما را قربانیان راه خدا می دانیم و مطمئن هستیم که با خوب کسی معامله کردیم! خریدار شما خدا بود و بس!
[ فرازهایی از دل نوشته های همسر سردار شهید حجت الله نعیمی فرمانده اطلاعات و عملیات محور 1 لشکر ویژه 25 کربلا ، بخش فرهنگ پایداری تبیان]
برای آشنایی با زندگی نامه شهید نعیمی به ادامه مطلب مراجعه کنید.
برچسبها:
دل نوشته ,
راز و نیاز با خدا ,
شهید حجت الله نعیمی ,
شهید حسن انتظاری ,
عاشقانه ,
فرزند مفقودالاثر ,
همسر شهید ,
همسر مفقودالاثر ,
یاد خدا ,
نویسنده خادم الشهدا در يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۹ ق.ظ
| ۳
در این مطلب، قصد دارم خاطره ای خواندنی از مرضیه اعیان، همسرسردار شهید حسن انتظاری تقدیم شما مخاطبان گرامی کنم که خواندنش خالی از لطف نیست؛
از خصوصیات دیگرش توکل اوست. آن روزها حقوق سپاه کم بود و اکثر بچه ها قرض می گرفتند ولی او معتقد بود حقوق سپاه خیلی با برکت است. جالب است که هیچ گاه کم نمی آوردیم. در حالی که هر چه در خانه نیاز داشتیم تهیه میکرد و در اصطلاح برای خانه بسیار مایه می گذاشت و خرج می کرد.
پانزده روز به پایان ماه مانده بود برای شرکت در نماز جمعه به مسجد ملا اسماعیل رفتیم.
پرسیدم: چقدر پول داری خرید کنیم؟
گفت: شرمنده ام فقط پانصد تومان داشتم. برای جبهه کمک های نقدی جمع می کردند پانصد تومان را هدیه کردم.
گفتم ای بابا شما که در جبهه حضور دارید دیگر نیازی به کمک مالی نیست و لابد می دانید که پانزده روز به پایان ماه مانده!
گفت: کسی که رزق می دهد خودش می داند چگونه برساند و مطمئن باشید می رسد.
گفتم: از کجا می رسد؟باید جایی باشد که برسد!
گفت: خیالت راحت باشد می رسد.اطمینان می دهم اتفاقی پیش نمی آید.
به خانه آمدیم درست یک ساعت بعد در زدند.در را باز کرد چند دقیقه ای پشت در با کسی صحبت می کرد. صدایش را می شنیدم که مرتب می گفت: نه! کجا؟ کی؟
وقتی به اتاق برگشت لبخندی زد و گفت: دیدی چند برابرش رسید. وقتی برای خدا خرج کنی خودش می فرستد.
گفتم از کجا رسید؟
گفت: این بنده خدا آمد و می گوید من دو سال پیش سه هزار تومان از شما قرض گرفتم و حالا یادم آمده. هر چه می گویم بنده ی خدا من اصلا یادم نیست. می گوید تو یادت نیست من که یادم هست. قرضی است به گردنم که باید ادا شود. سه هزار تومان در برابر پانصد تومان! نگفتم رسید. ببین چند برابرش رو خدا فرستاد.
منبع: کتاب نشون به اون نشونی، انتشارات آصف، نویسنده سیده زهره علمدار
برچسبها:
توکل به خدا ,
خرج برای خدا ,
داستان های آموزنده ,
شهید حسن انتظاری ,
نماز جمعه ,
همسر شهید ,
همسر شهید انتظاری ,
کمک به جبهه ,
کمک در راه خدا ,
نویسنده خادم الشهدا در پنجشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۰۵ ق.ظ
| ۰
شعر زیر توسط یکی از دوست داران شهید حسن انتظاری سروده شده است. ابتدای هر بیت برگرفته از نام و یا نام خانوادگی همسر شهید و خود شهید انتظاری است. اگر حروف قرمز را در کنار یکدیگر قرار دهید نام و نام خانوادگی شهید انتظاری و اگر حروف سبز را در کنار هم قرار دهید نام و نام خانوادگی همسر شهید انتظاری مشخص خواهد شد.
ماهی عیان بودی عزیز از من نهان گشتی دگر
حسنت ز حد بیرون شده اینک ندایت می کنم
رستی از این دنیای دون جستی بقای روح خود
سوی خدا پرّان شدی جان را غلامت می کنم
ضوء و ضیاء تو شده روشنگر راه خدا
نزد همه دوستان وصف صفاتت می کنیم
یوسف شدی در حسن خلق خنده به روی تو نخفت
از یاد آن خوش خلقیت یاد پیامت می کنیم
هم رهنمای من بدی هم سالک راه خدا
نوری بُدی در خانه ام هر شب صدایت می کنم
ای یار و ای دلدار من ای مرغ خوش الحان من
تو شاهدی تو حاضری من عزم راهت می کنم
عارف صفت گشتی شهید هجران تو بر من رسید
ظرف دلم اندوه دید با چشمان اشکبار هر شب نگاهت می کنم
یک لحظه چون یادت کنم دل پر از خون می شود
این را صلاح دانم بحق هر لحظه یادت می کنم
اسب خیال من عجب با تو پرد درهر زمان
رودی که شادان می روی قصد مقامت می کنم
نوری شدی ای جان من رفتی تو ای جانان من
یزدان نگهدارت شده ابلاغ راهت می کنم
برچسبها:
شعر ,
شهید ,
شهید حسن انتظاری ,
همسر شهید ,
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۱۶ ق.ظ
| ۰
می گفت: تو کی میخواهی یاد بگیری که به من بگویی چه چیزی کم داریم؟
چنان من را شیفته خود کرده بود که دلم نمی آمد وقتش را صرف کارهای بی ارزش کند. بعضی اوقات نان های بیات شده را می خوردیم اما حاضر نبودم وقتش را در صف تهیه ی اجناس موردنیاز خانه بگذارند. ماه رمضان معمولا در مساجد یزد افطاری مختصری می دهند. ما به مسجد شهرک قدس می رفتیم. وقتی افطاری می دادند، می گفت:
نان افطاری که رسید. تو هم که نمی گذاری من دست به سیاه و سفید بزنم ، با دهان روزه هم کار می کنی بگذار لااقل در کارهای خانه کمکت کنم . اگر چه من اجازه نمی دادم ولی او تمام تلاشش را برای آسایش من می کرد.
زمانی که در بنیاد شهید کار می کردم ؛ اگر می دانست تلفنچی مشکلی ندارد علاقه اش را ابراز می کرد. اگر می خواست به من سر بزند، ساندویچ می خرید، زیر لباسش می گذاشت و برایم می آورد. چند دقیقه ای می ایستاد و اگر چه این ماندن کم بود ولی چنان احساسی به من منتقل می کرد که تا مدت ها شارژ بودم و من این همه تاثیر را به خاطر محبت بی غل و غشش می دانم هیچ گاه نشد کنارش بنشینم و احساس کنم ضرر کرده ام.
+روایت شده از همسر شهید حسن انتظاری
برچسبها:
افطار ,
رمضان ,
شهید حسن انتظاری ,
همسر شهید ,
همسرداری ,