جونت بشم صلوات بفرست
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا...
درباره وبگاه

تمامی مطالب این وبلاگ مورد تایید همسر شهید حسن انتظاری می باشد.
خرسندیم که ایشان با نظرات و راهنمایی های خوب خود ما را همراهی می کنند.
*****************
این وبلاگ هر 5 روز یک بار به روز رسانی می شود.
*****************
در صورتی که تمایل دارید با ما همکاری داشته باشید می توانید از طریق ایمیل زیر با ما ارتباط برقرار کنید.
hasanentezari93@gmail.com
*****************
خودتان را مجهز کنید، مسلح به سلاح معرفت و استدلال کنید، بعد به این کانونهاى فرهنگى-هنرى بروید
و پذیراى جوانها باشید.
با روى خوش هم پذیرا باشید؛ با سماحت، با مدارا. مدارا کنید. ممکن است ظاهر زننده‌اى داشته باشند.
بعضى از همینهائى که در استقبالِ امروز بودند و شما الان در این تریبون از آنها تعریف کردید، خانمهائى بودند که در عرف معمولى به
آنها میگویند «خانم بدحجاب»؛ اشک هم از چشمش دارد میریزد.
حالا چه کار کنیم؟ ردش کنید؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه،
دل، متعلق به این جبهه است؛
جان، دلباخته‌ى به این اهداف و آرمانهاست.
او یک نقصى دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است،
نقصهاى این حقیر باطن است؛ نمى‌بینند
گفتا شیخا هر آنچه گوئى هستم
آیا تو چنان که مینمائى هستى؟
ما هم یک نقص داریم، او هم یک نقص دارد با این نگاه و با این روحیه برخورد کنید. البته انسان نهى از منکر هم میکند؛ نهى از منکر با زبان خوش، نه با ایجاد نفرت.
بنابراین با قشر دانشجو ارتباط پیدا کنید.
***بخشی از سخنان رهبر معظم انقلاب، آیت الله خامنه ای***
موضوعات

زندگی نامه شهید حسن انتظاری (۷)
شهید حسن انتظاری (۴۵)
وصیت نامه شهید حسن انتظاری (۳)
شهادت در راه خدا (۱۰)
کمک برای برپایی روضه (۱)
110 گناه روزمره (۲۰)
احادیث در مورد شهید و شهادت (۷)
آیات قرآن در مورد شهادت و شهید (۳)
شهید احمد علی نیری (۳)
فواید صلوات (۲)
نامه قاسم سلیمانی به معصومه آباد (۱)
مرحومه فهیمه بابائیانپور (۱)
شهید صادق زاده (۱)
آمنه وهاب زاده (۱)
شهید رضا میرزائی (۱)
داستان های جالب (۶۸)
توهین به پیامبر اسلام (۱)
حاج کاظم میر حسینی (۲)
شهید عزالدین (۱)
شهید محمد معماریان (۱)
ختم زیارت عاشورا (۲)
تکاور شهید ابوالفضل عباسی (۱)
شهید علی کمیلی فر (۱)
جنگ نرم (۲)
بیانات رهبری (۹)
معصومه اباد (۱)
شهید سید مرتضی دادگر (۱)
مادر شهیدان فاطمی و رهبری (۱)
زندگی امام خامنه ای (۱)
حدیث و سخن بزرگان (۱۳)
مناسبت های تقویم (۴۸)
شهید احمدی روشن (۱)
ازدواج (۷)
شهید ناصرالدین باغانی (۱)
جملات تکان دهنده (۲۹)
شهید حجت الله نعیمی (۱)
شهید عباس بابایی (۲)
شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی (۲)
شهید مرحمت بالازاده (۱)
شهید همدانی (۱)
قاری شهید محسن حاجی حسنی (۱)
شهدای مدافع حرم (۶)
میثم مطیعی (۱)
متفرقه (۳۱)
آیت الله بهجت (۲)
شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) (۱)
بقیه ی شهدای عزیز (۲۴)
آیت الله مجتهدی تهرانی (۲)
حاج حسن تهرانی مقدم (۱)
آرشیو مطالب
سنگ قبر یا مشک؟
نویسنده خادم الشهدا در شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۷ ق.ظ | ۰

مزار شهید سید احمد پلارک در میان سی هزار شهید آرمیده در گلزار شهدا از ویژگی بارزی برخوردار است که باعث ازدحام همیشگی زائران مشتاق بر گرد آن می‌شود. تربت پاک این بسیجی شهید همیشه معطر به رایحه مشک است و این عطر همواره از مرقد او به مشام می‌رسد. کم نیستند کسانی که تنها به نیت زیارت این شهید عزیز به بهشت زهرای تهران و قطعه ۲۶ آن سر می‌زنند.شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های پشت خط به عنوان یک سرباز معمولی کار میکرد. او همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بوده و همواره بوی بدی بدن او را فرا میگرفت. تا اینکه در یک حمله هوایی هنگامی‌که او در حال نظافت بوده، موشکی به آنجا برخورد میکند و او شهید و در زیر آوار مدفون میشود.

 

بعد از بمب باران، هنگامی‌که امداد گران در حال جمع آوری زخمی‌ها و شهیدان بودند، با تعجب متوجه می‌شوند که بوی گلاب از زیر آوار می‌آید. وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود.هنگامی‌که پیکر آن شهید را در بهشت زهرای تهران، در قطعه ۲۶ به خاک می‌سپارند، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس می‌شود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک می‌باشد بطوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک رو خشک کنید، از طرف دیگر سنگ نمناک می‌شود.



برچسب‌ها: خاطرات جنگ , خاطرات دفاع مقدس , داستان های جذاب , داستان های پند آموز , شهید , شهید حسن انتظاری ,
کار بدون مزد نمیشه...(شهید حسن انتظاری)
نویسنده خادم الشهدا در يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۲ ق.ظ | ۰

 من همیشه پنجشنبه ها می رفتنم سر قبر شهید انتظاری ولی جمعه شب خواب شهید انتظاری رو دیدم.

هیچی بهم نگفت فقط توی خواب حسن اومد سمت من یه نگاهی کرد و رفت.بلند که شدم گفتم خدایا یعنی چی این خواب؟فردا که شنبه هست؟ من همیشه پنجشنبه ها می رفتم!!! تصمیم گرفتم برم سر قبر شهید انتظاری.

وقتی رفتم سر قبرشون دیدم یه چند نفر مشغول کار هستن. یه سری سطل رنگ و قلم مو دستشون هست و مشغول تجدید رنگ سنگ قبور شهدا هستن.

رفتم جلو.سلام و احوال پرسی کردم.ازشون سوال کردم شما کی هستید و اینجا چی کار دارید؟

گفتن ما دانشجوهای پیام نور هستیم. نذر کردیم اگر حاجتمون گرفتیم بیایم و قسمت های رنگی قبر شهدا که یکم کمرنگ شده رو دوباره رنگ بزنیم.

تعبیر خوابم رو فهمیدم.شهید انتظاری نمی خواست اینها بدون مزد کار کنن. حالا نوبت من بود که با برنامه های فرهنگی کارشون رو جبران کنم...

+راوی: آقای اعیان، برادر زن شهید حسن انتظاری

سنگ قبر



برچسب‌ها: داستان های آموزنده , داستان های جذاب , سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری , شهید حسن انتظاری ,
نـامـه ای بـه خـدا
نویسنده خادم الشهدا در پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۲۸ ق.ظ | ۰

  این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبه ای در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسـیار آدم فـقیری بود . آن قـدر فقیر بود که شـب ها می رفت دور و بر حجره های طلبه ها می گـشت و از توی آشــغال های آن ها چیزی برای خـوردن پیـدا می کرد . یـک روز نظرعلی به ذهنش می رسـد که برای خـدا نامه ای بنویسد . نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.

مضمون نامه این است : بسم الله الرحمن الرحیم خدمت جناب خدا ! سلام علیکم ، اینجانب بـنده ی شـما هستم. از آن جـا که شـما در قـرآن فرموده اید "وَمَا مِن دَابَّه فِی الأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا " "هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است ." من هم جنبنده ای هستم از جـنبندگان شـما روی زمیـن. در جای دیـگر از قـرآن فرمـوده اید " :إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ ". مـسلماً خدا خلف وعده نمی‌کند. بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :

1 - خانه‌ای وسیع 2 - همسری زیبا و متدین 3 - یک خادم 4 - یک کالسکه و سورچی 5 - یک باغ 6 - مقداری پول برای تجارت . لطفاً پس از هماهنگی به من اطلاع دهید. « مدرسه مروی - حجره شماره 16 - نظرعلی طالقانی».

پس نامه را در هنگام سحر برداشته و مى‏برد لاى درب مسجد شاه که در نزدیکى مدرسه مروى مى‏باشد مى‏گذارد. فردای آن روز، ناصرالدین شاه با درباری‌ها می خواستند به شکار بروند. کاروان او از جلوی مسجد می گذشت. ناگهان به اذن خداوند، باد تندی شروع به وزیدن می کند و نامه نظرعلی را روی پای ناصر الدین‌شاه می‌اندازد. ناصرالدین شاه نامه را می‌خواند و شکار را کنسل کرده دستور می دهد کاروان به کاخ برگردد.

او یک پیک به مدرسه مروی می‌فرستد و نظرعلی را به کاخ فرا‌ ‌می‌خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند، دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می‌گوید: "نامه‌ای را برای خدا نوشته بودید، ایشان به ما حواله فرمودند. پس ما هم باید انجامش دهیم" و دستور می‌دهد همه خواسته‌های نظرعلی یک به یک اجرا شود.

نقش هستی نقشی از ایوان ماست               آب و باد و خاک، سرگردان ماست

[ برگرفته از کتاب: اثرآفرینان (جلد اول-ششم)   ]



برچسب‌ها: جملات فلسفی , داستان های جذاب , داستان های پند آموز , داستان های کوتاه آموزنده , شهید حسن انتظاری , علی طالقانی , ناصرالدین شاه , نامه ای به خدا , نامه طلبه فقیر به خدا ,
شهید انتظاری مربی شنا!!
نویسنده خادم الشهدا در سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۴۲ ق.ظ | ۱

با درود و سلام به شهدای حق و حقیقت. ما در سال 59 که به خیابان مهدی (بسیج) می رفتیم شهید انتظاری هم به بسیج می آمدند و یک سری آموزش های نظامی را میدیدیم.

من به عنوان اولین محافظان نماز جمعه یزد بودم یادم است آن زمان برخی از بسیجیان نیز برای محافظت می آمدند که شهید انتظاری جزو آن ها بود. تا آن موقع مرسوم نبود که نماز جمعه محافظ داشته باشد بعد از ترور ها و این ها مرسوم شد که برای نماز جمعه ها محافظ بگذارند.

سال دیپلم بودم که با شهید انتظاری  انتخاب شدیم تا به ماموریت قصر شیرین برویم . تیر ماه از یزد به تهران رفتیم. چند روزی در ساختمان ولی عصر تهران بودیم و آموزش می دیدیم با پرواز به کرمانشاه (باختران) رفتیم و پس از رفتن به قصر شیرین در ایستگاه  فرستنده رادیویی قصر شیرین  به عنوان محافظین  ایستگاه فرستنده رادیویی مستقر شدیم. حدودا 11 ام تیر ماه بود که آنجا مستقر شده بودیم.

از همان موقع معلوم بود که برخی از کارهای صدام باعث جنگ می شود. به طور مثال برخی از کردها به مقرهای سپاه خمپاره میزدند و یا برخی افراد که حامی صدام بودند به ایستگاه رادیویی می آمدند و درگیری و آشوب ایجاد می کردند و هر چه زمان بیشتر می گذشت مخالفت صدام علنی تر می شد که در مرداد ماه دائمی تر شد و در خود قصر شیرین نیز گلوله میزد.

من و شهید انتظاری محافظ ایستگاه بودیم.  در قسمت باز ایستگاه یک استخر برای شنای کارمندان قرار داشت. یادم هست که من شنا بلد نبودم آن زمان 18 سالم بود در آب یک متری تمرین میکردم و در قسمت های عمیق تر آب نمیرفتم.

شهید حسن انتظاری

یکی از دوستان که آنجا بود یهویی پای من را کشید و من را به قسمت 4 متری کشاند و من را آنجا رها کرد من که شنا بلد نبودم مدام به زیر آب میرفتم ولی نمی توانستم خودم را نجات دهم یکی از افرادی که شنا را خوب بلد بود  سریع من را نجات داد.

بعد از این ماجرا شهید انتظاری  با دلداری دادن ها و حرف هایش باعث شد تا من شنا کردن را ادامه دهم و خود شهید حسن انتظاری کم کم به من فوت و فن های شنا کردن را یاد می داد و آرام آرام من را به قسمت های عمیق تر آب برد و به من شنا کردن را به طور کامل یاد داد.

در ایستگاه بیشتر بچه های میبدی و اردکانی مستقر بودند  و بقیه مال یزد یا اطراف یزد بودند.

بچه ها شهید انتظاری را دوست داشتند  و با لهجه ی شیرین یزدی با شهید انتظاری شوخی میکردند مثلا برایش شعر میخواند که

حسنم اینجا حسینم اونجا پشت خیمه جنگه / صدای تیر و تفنگه

و شهید انتظاری هم با روی گشاده و همان لهجه ی یزدی شیرین جوابشان را میداد. 12 شهریور بود که ماموریتمان تمام شد و من برگشتم.

**با تشکر از هم رزم شهید حسن انتظاری جناب آقای اصغر باقری و هیئت رایة الهدی یزد به خاطره مصاحبه با ایشان**



برچسب‌ها: آموزش شنا , اصغر باقری , بسیج , خاطرات جنگ , داستان ها آموزنده , داستان های جذاب , رایه الهدی , شنا , شهید حسن انتظاری , صدام ,
ذکر خالی، چنگی به دل نمی زند!
نویسنده خادم الشهدا در يكشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۲ ق.ظ | ۰

( از فرمایشات آیت الله مجتهدی تهرانی - ره )

 به یاد خدا باشید یا با تسبیح یا با دل. یاد خدا با دل خیلی اهمیت دارد. گاهی اوقات انسان با زبان در حال گفتن ذکر استغفار است، اما گناه هم می کند. در حدیث آمده که : « کسی که در حال گناه کردن استغفار میکند، خود را مسخره کرده است»

یکی از علما می گفت: سی سال پیش سوار اتوبوس بودم، یک حاجی هم با ریش و عبا و قبا جلوی من نشسته بود. هر زن بی حجابی که وارد اتوبوس می شد، حاجی نگاه می کرد و یک « استغفر الله » می گفت. پشت سر هم هر زنی که وارد می شد، حاجی این کار را می کرد. یک وقت در یکی از ایستگاه ها یک خانم بی حجاب سوار ماشین شد، حاجی متوجه او نشد، من با دست به شانه اش زدم و گفتم : « حاج آقا، یک استغفر الله دیگر هم سوار اتوبوس شد! شخص حاجی با شنیدن حرف من ناگهان برگشت و متوجه شد یک عالم پشت سرش نشسته و مراقب اوست و فهمیده که شیطان او را بازی داده است. جیک نزد. شیطان این قدر عجیب است که در حالی که مشغول استغفار هستی، شما را به گناه می اندازد. این ذکر به درد نمی خورد. چون دل به یاد خدا نیست. حاجی پشت سر هم می گفت:« خدا لعنت کند کسانی را که اینها را بی حجاب کرده اند» اما با این حال، خودش، محو تماشایشان بود.

اگر دل انسان به یاد خدا باشد که چشم، به زن نامحرم نگاه نمی کند! تسبیح در دست و ذکر استغفار هم بر لب، اما دل به یاد خدا نیست! از خدا بخواهید که دل هایتان به یاد او باشد. این مطلب را یادگاری از من داشته باشید: ذکر خالی، چنگی به دل نمی زند!

منبع:محمودی گلپایگانی، در محضر مجتهدی ج 2، ص 165،انتشارات مستجار،1392



برچسب‌ها: آیت الله مجتهدی تهرانی , بی حجاب , داستان ها آموزنده , داستان های جذاب , ذکر , سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری , یاد خدا ,
سلسله مراتب باید رعایت شود! ( شهید حسن انتظاری)
نویسنده خادم الشهدا در دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۷ ق.ظ | ۲

حسن بسیار مطیع بود و این مطیع بودن ریشه در اخلاص و تواضع او داشت. آن روزها درجه و رتبه های امروزی نبود ولی او مقید به اطاعت از فرمانده بود. آن چنان مطیع بود که در طول دفاع مقدس مثل او را نمی توانستی ببینی.

می گفت: هر کس باید کار خودش را انجام دهد. سلسله مراتب باید رعایت شود. در حالی که آن روزها درجه نبود و همه دوستانه عمل می کردند با نیروها بسیار صمیمی بود ارتباطش به قدری با بچه ها قوی بود که آن ها حتی نصف روز هم نمی توانستند دوریش را تحمل کنند.

شهید حسن انتظاری

بعد از آن در منطقه سوسنگرد و خط نیسان ( کنار رود نیسان) مستقر شدیم. چون در خط نیسان پدافندی بودیم و منطقه جدید آزاد شده بود نیاز به خاکریز داشتیم. بی سیم زدند: بچه های جهاد آمده اند خاکریز بزنند. فاصله ی ما با دشمن پنجاه متر بیشتر نبود و دشمن علاوه بر گلوله های متفاوت خمپاره ی منور و تیرهای رسام می زد. صحنه ی بسیار وحشتناکی به وجود آورده بود.

راننده لودر گفت: من در چنین وضعیتی خاکریز نمیزنم.

حسن به او گفت: من جلو شما می نشینم شما کارت را انجام بده.

راننده را بغل کرد تا راننده تیر نخورد و آن شب به این روش خاکریز زد.

منبع: کتاب نشون به اون نشونی، به قلم سیده زهره علمدار،انتشارات آصف. راوی: احمد سلطانی ( هم رزم و دوست شهید انتظاری)



برچسب‌ها: خاطرات جنگ , خاطرات دفاع مقدس , داستان ها آموزنده , داستان های جذاب , سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری , مطیع بودن ,
شهید انتظاری:می خواستی بشکنی چرا ضبط را شکستی!؟ نوار را می شکستی
نویسنده خادم الشهدا در يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۵۲ ق.ظ | ۱

ه گزارش یزدرسا، هم رزم شهید انتظاری با اشاره به  خاطراتی از هشت سال دفاع مقدس اظهار داشت: در منطقه جنگی بانه  چندین تن از افرادی ناجور با من هم اتاق شدند اوایل  من همواره با تعجب به خودم گفتم: اینها برای چه آمده اند اینجا !؟

 

 این یادگار هشت سال دفاع مقدس اظهار داشت: جو وفضای اتاق خیلی برایم سنگین شده بود، چرا که آنان نوار ترانه ای هم با خودشان آورده بودند وگاهی گوش می کردند؛ ولی آن چیز عجیب و جای سئوال داشت این بود که  اینگونه افراد آن هم در موقعیت اوایل انقلاب، اینجا چه می کنند!؟

 حجت الاسلام نجم الهدی با اشاره به اینکه من با تصور این که اینگونه افراد به قصد جبهه نیامده  بلکه به دنبال محفلی دوستانه برای خوشگذرانی و شادی هستند گفت: جالب بود که آنان  از شرایط حاکم بر آنجا وحشت هم داشته و با تق وتوقی وحشت زده می شدند.

 

 وی با بیان اینکه  چندین بار به خاطر این  کارشان به  آنها تذکر داده بودم ولی آنها نه تنها گوششان بدهکار نبود وکار خودشان را می کردند گفت: من یکدفعه  ناراحت شدم ضبط صوتشان را برداشتم ومحکم کوبیدم برزمین...!!!

همرزم شهید انتظاری در دوران دفاع مقدس ادامه داد: من نسبت به حساسیتی که به این موضوع  داشتم منجر  ضبط صوت شکست و بعد هم سروصدا بلند شد.

 

 وی عنوان کرد: خلاصه حاج حسن آمد برای وساطت و به نوعی به من معترض  شد که چرا این کار را کردم. و به من گفت می خواستی بشکنی چرا ضبط را شکستی!؟  نوار را میشکستی، بعد هم رفت وبا آنها گرم گرفت وصحبت کرد، به گونه ای که  که درنهایت آنها آمدندو روی اصل کار خودعذر خواهی کردند.

 این یادگار هشت سال دفاع مقدس در پایان گفت: آن زمان برخی می آمدند وبزرگتری می کردند و می گفتند:حالا یه اشتباهی کرده و ببخشید ؛ اما نمی دانم حسن در جمع خصوصی چه چیزی گفت که آنها بجای اینکه طلبکار باشند برعکس عذر خواهی کردند!



برچسب‌ها: ترانه , جملات آموزنده , خاطرات جنگ , داستان های جذاب , سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری , مطالب خواندنی و جالب ,
متن روضه امام جعفر صادق از زبان مرحوم کافی
نویسنده خادم الشهدا در دوشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۳۷ ب.ظ | ۰

آجرک الله یا بقیه الله

شهادت جانسوز امام جعفر صادق علیه السلام رو به تمام شیعیان و محبان آن حضرت تسلیت عرض می کنیم. بفرمایید روضه...

منصور دستور داد: بروید امام جعفر صادق علیه السلام را بیاورید. جوان رذلی که اسمش محمد بود شبانه نردبان گذاشت و از روی دیوار بی خبر آمد بالای بام و از آنجا به صحن خانه نگاه کرد، دید امام صادق دارد نماز می خواند. جوان پایین آمد و بعد از آنکه نماز آقا تمام شد به آقا گفت: آقا من مأمورم شما را ببرم. فرمود: مانعی ندارد. پس بگذار من به اتاق بروم و لباس بپوشم. گفت: نمی شود آقا. هر چه آقا اصرار کرد این جوان بی ادب قبول نکرد. با آن وضعیت از خانه بیرون آمدند. این پسر رذل سوار بر استر شد.

امام صادق علیه السلام پیرمرد هم پیاده به راه افتاد. این جوان هی استر را تند می راند. محمد بن ربیع می گوید: یک وقت نگاه کردم دیدم از بس آقا دویده نفسهایش به شمارش افتاده. دلم سوخت. عنان استرم را کشیدم و استر را نگه داشتم. پایین آمدم و گفتم: جعفر بن محمد! تو هم سوار شو! آقا سوار شد. رسیدیم به کاخ. ربیع پدر محمد جلو آمد و سلام کرد. گفت: آقا عذر می خوام. می دانید مأمورم و معذورم. آقا فرمود: اجازه می دهید من دو رکعت ناز بخوانم؟ گفت: بفرمایید. حضرت کناری ایستاد و دو رکعت نماز خواند. ربیع می گوید: دیدم بعد از نماز، دستهایش را بلند کرد طرف آسمان و لبهای مقدسش آهسته آهسته می جنبید.

اما نمی دانم چه می گفت. زمزمه های آقا تمام شد. فرمود: ربیع! می خواهی مرا ببری ببر. ربیع می گوید: آستین آقا را گرفتم و داخل کاخ آوردم. تا چشم منصور دوانقی به قیافه امام صادق علیه السلام افتاد، آنقدر به ایشان توهین کرد که حد نداشت. امام صادق علیه السلام با سر بدون عمامه، با بدن بدون عبا و قبا، با پای برهنه ایستاده بود و این نانجیب هر چه از دهانش بیرون می آمد به آقا گفت.آقا هم سرشان را پایین انداخته بودند. یک وقت منصور دست به قبضه شمشیرش برد و به اندازه یک وجب شمشیر را بیرون کشید. ربیع می گوید: ای داد! الان اقا را می کشد.

یک وقت دیدم منصور شمشیرش را غلاف کرد. مقداری فکر کرد باز به اندازه دو وجب شمشیر را بیرون کشید. گفتم الان آقا را می کشد. باز دیدم شمشیر را غلاف کرد. یک وقت دیدم تمام شمشیر را بیرون کشید. به خودم گفتم : به خدا قسم اگر شمشیر را به من بدهد و بگوید:امام صادق را بکش اول خودش را می کشم. هر طور می خواهد بشود. یک وقت دیدم تمام شمشیر را غلاف کرد و از تختش پایین آمد. امام صادق علیه السلام  را بغل کرد و بوسید. آقا را برد جای خودش نشاندو عذر خواهی کرد. گفت: آقا معذرت می خواهم سوءتفاهمی شده بود آقا! خواهش می کنم برگردید.

منصور گفت: ربیع! اسب مخصوص خودم را بیاور. آقا را رساندم به خانه و برگشتم. آمدم به منصور گفتم: بیرون کشیدن آقا با این وضع و شمشیر کشیدن و با عزت آقا را به خانه رساندن به هم جور در نمیآید. منصور گفت: ربیع! به خدا قسم می خواستم امشب جعفر را بکشم. تا دست به قبضه شمشیر بردم،یک وقت دیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم استین هایش را بالا زده و جلو آمد. یک شمشیر هم در دستش بود آن را بلند کرد و فرمود: آی منصور! به خدا خودت و قصرت را از بین می برم اگر یک مو از سر پسرم جعفر کم شود. من ترسیدم و شمشیرم را غلاف کردم. با خودم گفتم: شاید خیالاتی شده ام. بار دیگر به اندازه دو وجب شمشیرم را از غلاف بیرون کشیدم. دیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نزدیکتر آمد و فرمود: منصور! وهم و خیال است؟ تو را از بین ببرم؟ ترسیدم و شمشیر را غلاف کردم. باز دفعه سوم به خودم تلقین کردم شاید وهم و خیال است. این دفعه همه شمشیر را بیرون کشیدم. دیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم  پایش را گذاشت روی پله اول منبر و فرمود: می خواهی تو را از بین ببرم؟ باورم شد. شمشیر را غلاف کردم و به احترام آقا را بر گرداندم.

 می دانم الان دلهایتان دارد بهانه می گیرد. بگویم؟ می گویم: یا رسول الله! ای کاش یک سری هم به کربلا می آمدی. یا رسول الله ای کاش  یک سری هم به گودال قتلگاه می زدی. رسول خدا! اگر شما نیامدید زینب سلام الله علیها آمد. زینب سلام الله علیها با یک عده زن و بچه آمد. یک عده زنهای داغ دیده آمدند. ای خدا! بالای بلندی رسید. دید لشکر دور حسین علیه السلام را محاصره کرده است. شمشیر دار با شمشیر می زند، نیزه دار با نیزه می زند. عصا دار با عصا می زند. آنهایی هم که حربه ای نداشتند آنقدر سنگ به بدن مقدس ابی عبدالله زدند.   لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.



برچسب‌ها: امام جعفر صادق , داستان های آموزنده , داستان های جذاب , روضه , شهید حسن انتظاری ,
آقا چرا به قولتان عمل نمی کنید؟
نویسنده خادم الشهدا در پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۳۵ ق.ظ | ۰

حسن از جمله کسانی بود که انتظار شهادت می کشید و حس کرده بود قدری از وقت شهادتش گذشته است برای همین آخرین باری که در خدمت ایشان بودم و صحبت می کردیم گفت:

 سر قبر شهید صدوقی رفتم و گفتم آقا چرا به قولتان عمل نمی کنید؟

همان طور که بسیار نقل شده و همه می دانیم بین ایشان و شهید آیت الله صدوقی یک عهد و پیمانی پیدا شده بود که از زمان حیات شروع و بعد از شهادتش ادامه داشت و نهایتا در یکی از مسافرت هایی که از منطقه به یزد می رود کناز قبر شهید صدوقی مشرف می شود و عرض حال می کند و در خواب می بیند که شهید دستورالعملی به او می دهد که:

شما ازدواج کن شهید خواهی شد

و این خیلی عجیب است که روی نکات حساس زندگی توجه می شود. شما می دانید انسانی که ازدواج کند و بعد شهید شود به مراتب مقامش از کسی که ازدواج نکرده بیشتر است. یعنی ازدواج برای شهادت خود کمال است. چون در دین اسلام خیلی سفارش شده جوانان ازدواج کنند ، حال مقوله ی ارزش عبادت پیدا کردن خود مبحثی جداگانه است.

این بود دستورالعملی که از شهید گرفت. برای همین دختر خانمی از خانواده محترمی پیدا کردند و ازدواج کردند.این قضیه معلوم است که باز برای حسن یک کمال بالاتری بوده است که از شهیدی دستور بگیرد، ضرب العجلی پیگیری می کند، دختر مناسبی پیدا کرده و ازدواج می کند.

درست از این قضیه نزدیک به دو سال گذشت. قبل از شهادت ،آخرین سفری که به یزد رفت و به من گفت:

می روم ببینم چرا این قضیه شهادت ما حل نشد.

و این طور که خودشان گفتند به شهید صدوقی می گوید:

من به پیمانم عمل کردم شما نسبت به قولی که دادید چرا عمل نکردید؟

حالا بین آن ها چه گذشته ما نمی دانیم. فقط می دانیم قضیه شهادتش حل شد. وقتی برگشت گفت

من در این عملیات شهید می شوم و علتش را هم ذکر کرد که کنار قبر شهید صدوقی رفتم و به ایشان گفتم شما چرا به قولتان عمل نمیکنید و این دفعه عمل خواهند کرد و در همان عملیات بدر به آرزویش رسید.

راوی: حجت الاسلام محمد علی صدر الساداتی دوست شهید حسن انتظاری



برچسب‌ها: ازدواج , داستان های جذاب , سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری , شهید صدوقی , محمد علی صدر الساداتی ,
لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
پیوندهای روزانه
طراح قالب
شهدای کازرون