جونت بشم صلوات بفرست
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا...
درباره وبگاه

تمامی مطالب این وبلاگ مورد تایید همسر شهید حسن انتظاری می باشد.
خرسندیم که ایشان با نظرات و راهنمایی های خوب خود ما را همراهی می کنند.
*****************
این وبلاگ هر 5 روز یک بار به روز رسانی می شود.
*****************
در صورتی که تمایل دارید با ما همکاری داشته باشید می توانید از طریق ایمیل زیر با ما ارتباط برقرار کنید.
hasanentezari93@gmail.com
*****************
خودتان را مجهز کنید، مسلح به سلاح معرفت و استدلال کنید، بعد به این کانونهاى فرهنگى-هنرى بروید
و پذیراى جوانها باشید.
با روى خوش هم پذیرا باشید؛ با سماحت، با مدارا. مدارا کنید. ممکن است ظاهر زننده‌اى داشته باشند.
بعضى از همینهائى که در استقبالِ امروز بودند و شما الان در این تریبون از آنها تعریف کردید، خانمهائى بودند که در عرف معمولى به
آنها میگویند «خانم بدحجاب»؛ اشک هم از چشمش دارد میریزد.
حالا چه کار کنیم؟ ردش کنید؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه،
دل، متعلق به این جبهه است؛
جان، دلباخته‌ى به این اهداف و آرمانهاست.
او یک نقصى دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است،
نقصهاى این حقیر باطن است؛ نمى‌بینند
گفتا شیخا هر آنچه گوئى هستم
آیا تو چنان که مینمائى هستى؟
ما هم یک نقص داریم، او هم یک نقص دارد با این نگاه و با این روحیه برخورد کنید. البته انسان نهى از منکر هم میکند؛ نهى از منکر با زبان خوش، نه با ایجاد نفرت.
بنابراین با قشر دانشجو ارتباط پیدا کنید.
***بخشی از سخنان رهبر معظم انقلاب، آیت الله خامنه ای***
موضوعات

زندگی نامه شهید حسن انتظاری (۷)
شهید حسن انتظاری (۴۵)
وصیت نامه شهید حسن انتظاری (۳)
شهادت در راه خدا (۱۰)
کمک برای برپایی روضه (۱)
110 گناه روزمره (۲۰)
احادیث در مورد شهید و شهادت (۷)
آیات قرآن در مورد شهادت و شهید (۳)
شهید احمد علی نیری (۳)
فواید صلوات (۲)
نامه قاسم سلیمانی به معصومه آباد (۱)
مرحومه فهیمه بابائیانپور (۱)
شهید صادق زاده (۱)
آمنه وهاب زاده (۱)
شهید رضا میرزائی (۱)
داستان های جالب (۶۸)
توهین به پیامبر اسلام (۱)
حاج کاظم میر حسینی (۲)
شهید عزالدین (۱)
شهید محمد معماریان (۱)
ختم زیارت عاشورا (۲)
تکاور شهید ابوالفضل عباسی (۱)
شهید علی کمیلی فر (۱)
جنگ نرم (۲)
بیانات رهبری (۹)
معصومه اباد (۱)
شهید سید مرتضی دادگر (۱)
مادر شهیدان فاطمی و رهبری (۱)
زندگی امام خامنه ای (۱)
حدیث و سخن بزرگان (۱۳)
مناسبت های تقویم (۴۸)
شهید احمدی روشن (۱)
ازدواج (۷)
شهید ناصرالدین باغانی (۱)
جملات تکان دهنده (۲۹)
شهید حجت الله نعیمی (۱)
شهید عباس بابایی (۲)
شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی (۲)
شهید مرحمت بالازاده (۱)
شهید همدانی (۱)
قاری شهید محسن حاجی حسنی (۱)
شهدای مدافع حرم (۶)
میثم مطیعی (۱)
متفرقه (۳۱)
آیت الله بهجت (۲)
شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) (۱)
بقیه ی شهدای عزیز (۲۴)
آیت الله مجتهدی تهرانی (۲)
حاج حسن تهرانی مقدم (۱)
آرشیو مطالب
به قدر پشیزی ارزش ندارد !!
نویسنده خادم الشهدا در پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۱ ق.ظ | ۱

 بکوشید اگر عُلقه ، ارتباط ، و محبتی به دنیا دارید، قطع کنید. این دنیا با تمام زرق و برق ظاهری‏ اش ناچیزتر از آن است که قابل محبت باشد، چه رسد که انسان از همین مظاهر زندگی هم محروم باشد.... تازه اگر همانند اهل دنیا دارای زندگی مرفّه و مجللّی باشید و خدای نخواسته، عمر خود را با عیش و نوش سپری سازید، پس از پایان عمر می‏بینید که همانند خواب خوشی گذشته است، ولی عقوبات و مسئولیاتش همیشه گریبان گیر شما خواهد بود.

این زندگی زودگذر به ظاهر شیرین در مقابل عذاب غیر مُتناهی چه ارزشی دارد؟ عذاب اهل دنیا گاهی نامتناهی (بی انتها و تمام نشدنی) است.... شما اگر نیّت خود را خالص و عمل خود را صالح کنید، مقامات عالیه و درجات رفیعه برای شما آماده است. مقامی که برای بندگان صالح خدا در نظر گرفته شده، تمام دنیا و مافیها، با آن جلوه‏های ساختگی، در مقابل آن به قدر پشیزی ارزش ندارد. بکوشید به چنین مقامات عالیه برسید.

منبع: امام خمینی - ره ، جهاد اکبر،انتشارات امیر کبیر، 1360، ص 58



برچسب‌ها: امام خمینی , جملات آموزنده , جملات تکان دهنده , جملات فلسفی کوتاه , دنیا ارزش ندارد , سخنان بزرگان , شهید حسن انتظاری ,
هرچه به او اعلام خطر کنند... باور نخواهد کرد !!!
نویسنده خادم الشهدا در شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۰۴ ق.ظ | ۱

خدا نکند انسان به امراض بی‎درد مبتلا گردد. مرض‌هایی که درد دارد انسان را وادار می‎کند که در مقام علاج برآید؛ به دکتر و بیمارستان مراجعه کند؛ لیکن مرضی که بی‎درد است و احساس نمی‎شود، بسیار خطرناک می‎باشد.

وقتی انسان خبردار می‎گردد که کار از کار گذشته است. ... مرض های روانی اگر درد داشت ... بالاخره انسان را به معالجه و درمان وا می داشت ولی چه توان کرد که این امراض خطرناک ، درد ندارد، مرض ‍ غرور و خودخواهی بی درد است ، معاصی دیگر بدون ایجاد درد، قلب و روح را فاسد می سازد. این مرضها نه تنها درد ندارد بلکه ظاهر لذت بخشی نیز دارد، مجالس و محافلی که به غیبت می گذرد خیلی گرم و شیرین است حب نفس و حب دنیا که ریشه همه گناهان است لذت بخش می باشد و قهرا انسان اگر از مرضی لذت برد و درد هم نداشت دنبال معالجه نخواهد رفت . و هرچه به او اعلام خطر کنند که این مرض کشنده است باور نخواهد کرد.

منبع: حضرت امام خمینی (ره)، جهاد با نفس یا جهاد اکبر، ص 56 ، انتشارات امیر کبیر، 1360 

جهاد با نفس یا جهاد اکبر



برچسب‌ها: امام خمینی , امراض خطرناک , بیماری بدون درد , درد ناعلاج , شهید حسن انتظاری , مبارزه با نفس یا جهاد اکبر , مراقبه , گناه ,
سلسله مراتب باید رعایت شود! ( شهید حسن انتظاری)
نویسنده خادم الشهدا در دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۷ ق.ظ | ۲

حسن بسیار مطیع بود و این مطیع بودن ریشه در اخلاص و تواضع او داشت. آن روزها درجه و رتبه های امروزی نبود ولی او مقید به اطاعت از فرمانده بود. آن چنان مطیع بود که در طول دفاع مقدس مثل او را نمی توانستی ببینی.

می گفت: هر کس باید کار خودش را انجام دهد. سلسله مراتب باید رعایت شود. در حالی که آن روزها درجه نبود و همه دوستانه عمل می کردند با نیروها بسیار صمیمی بود ارتباطش به قدری با بچه ها قوی بود که آن ها حتی نصف روز هم نمی توانستند دوریش را تحمل کنند.

شهید حسن انتظاری

بعد از آن در منطقه سوسنگرد و خط نیسان ( کنار رود نیسان) مستقر شدیم. چون در خط نیسان پدافندی بودیم و منطقه جدید آزاد شده بود نیاز به خاکریز داشتیم. بی سیم زدند: بچه های جهاد آمده اند خاکریز بزنند. فاصله ی ما با دشمن پنجاه متر بیشتر نبود و دشمن علاوه بر گلوله های متفاوت خمپاره ی منور و تیرهای رسام می زد. صحنه ی بسیار وحشتناکی به وجود آورده بود.

راننده لودر گفت: من در چنین وضعیتی خاکریز نمیزنم.

حسن به او گفت: من جلو شما می نشینم شما کارت را انجام بده.

راننده را بغل کرد تا راننده تیر نخورد و آن شب به این روش خاکریز زد.

منبع: کتاب نشون به اون نشونی، به قلم سیده زهره علمدار،انتشارات آصف. راوی: احمد سلطانی ( هم رزم و دوست شهید انتظاری)



برچسب‌ها: خاطرات جنگ , خاطرات دفاع مقدس , داستان ها آموزنده , داستان های جذاب , سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری , مطیع بودن ,
روایتی از آخرین دل‌نوشته محسن حاجی‌ حسنی برای قرآن کریم
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۹ ق.ظ | ۱

محسن حاجی حسینی

به گزارش جهان، انگار همین دیروز بود که به‌عنوان نفر اول سی‌ و هفتمین دوره مسابقات بین‌المللی قرآن مالزی نامش در تمام رسانه‌های ملی و بین المللی درخشید، هنوز جامعه قاریان کشور و قرآن دوستان، چشم انتظار درخشش او در دیگر مسابقات بین‌المللی بودند.

اما اخبار حاکی از خبر دیگری بود؛ محسن حاجی‌حسنی‌کارگر قاری بین‌المللی کشورمان که در قالب کاروان قرآنی به حج تمتع سفر کرده بود، در فاجعه منا جان خود را از دست داد.

خبری که غمی بزرگ بر سینه خانواده، جامعه قاریان و مردم ایران به‌ویژه مشهدی‌ها نهاد، محسن حاجی‌حسنی‌کارگر سال ۱۳۶۷ در مشهد مقدس دیده به جهان گشود و قرائت قرآن را با تشویق پدر و مادر و با کمک دو برادر بزرگترش از ۳ سالگی آغاز کرد.

وی در سی‌و هفتمین دوره مسابقات سراسری قرآن کریم موفق به کسب مقام دوم شد و با احتساب این عنوان جواز حضور در مسابقات بین‌المللی قرآن مالزی را کسب کرد و توانست پس از ۹ سال، رتبه نخست پنجاه‌‌ و هفتمین دوره مسابقات بین‌المللی قرآن کریم مالزی را کسب کند.

حاج محسن حاجی‌حسنی کارگر با تلاوت‌هایی که در ذهن تمام مردم ایران و جهان بر جای گذاشت، یادش را در دل‌های همه زنده نگه داشت به ویژه با آخرین تلاوتی که در مکه از خود برجای گذاشت و این روزها در تمام شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های دیداری و شنیداری نوای خوش و آرامش‌بخش آن، به گوش می‌رسد.

هنوز پیکر مرحوم محسن حاجی حسنی کارگر وارد کشور نشده اما ساعت‌هاست در مکه آرام گرفته است؛ اما در شهر امام رضا(ع) و در یکی از محلات مجاور حرم مطهر رضوی پدر و مادر، برادران و خانواده او در حالی که هنوز از شنیدن این خبر در شوک هستند، چشم انتظارش هستند و برای دیدن جوانشان بی تابی می‌کنند.

حضور در کنار خانواده حاجی‌حسنی کارگر برایم بسیار سخت بود، آن هم در این روزها و ساعت‌ها وارد کوچه می‌شوم؛ یاد روزهایی می‌افتم که تازه از مسابقات مالزی برگشته بود و منزلشان محل رفت و آمد قاریان و مردم بود و امروز این صحنه دوباره تجسم شد با این تفاوت که مادر و پدرش بی‌تابی فرزندشان را می‌کردند و برادرانش آرام و قرار نداشتند؛ مسئولان و جامعه قاریان، اساتید و شاگردانش، خانواده و مردم برای عرض تسلیت به منزل محسن حاجی‌حسنی کارگر آمده بودند و امروز همه به سوگ نشسته بودند.

* به محسن الهام شده بود

پدر مرحوم حاج محسن حاجی حسنی کارگر در حالی دیدگانش پر از اشک است، می‌گوید: محسن فرزند کوچک خانواده بود و بسیار خوش‌اخلاق، خوش رفتار و مهربان بود، هیچ وقت ناراحت نمی‌شد و همیشه خنده بر لب داشت. آخرین دفعه‌ای که تماس گرفت می‌گفت می‌خواهم برایتان یک هدیه بخرم.

مادر مرحوم حاجی حسنی کارگر قاری برجسته کشورمان حال خوبی ندارد و بسیار بی‌تابی فرزندش را می‌کند، می‌گوید: انگار به محسنم الهام شده بود، از بچه‌ها حلالیت می‌طلبید و می‌گفت باید امسال حج بروم. همیشه می‌گفتم محسن به کی رفته ما توی فامیل چهره به زیبایی محسن نداشتیم، محسن چهره بسیار نورانی داشت، کلام وحی در وجود او بود چراکه از همان خردسالی علاقه زیادی به قرآن داشت.

وی در حالی که بی‌تاب پسرش است و اشک می‌ریزد، ادامه می‌دهد: از صبح به دلم افتاده بود که اتفاقی افتاده؛ چند روز است که از محسن خبر نداشتم و می‌گفتند محسن بیمارستان است اما محسن تحت هر شرایطی که بود، هیچ وقت من را بی خبر نمی‌گذاشت.

به محسن گفته بودم زودتر بیا؛ طاقت دوریت را ندارم...

* مادرم می‌خواست برایش آستین بالا بزند

برادر بزرگ حسنی کارگر می‌گوید: محسن مجرد بود و مادرم می‌خواست برایش آستین بالا بزند اما محسن اصرار داشت که موضوع ازدواج را به بعد از سفرش موکول کنند.

مصطفی برادر و استاد محسن حاجی حسنی کارگر می‌گوید: محسن مدام می‌گفت من مکه کار دارم، باید امسال به حج بروم؛ محسن بسیار اخلاق‌مدار و متواضع بود و همیشه می‌گفت من قرآنی تلاوت می‌کنم که خدا را راضی کند. تلاوتِ قرآنی که محسن داشت همیشه با عملش یکی بود و تجلی کلام وحی در اعمال، رفتار و کردارش مشهود بود.

وی می‌افزاید: محسن در همان ساعات اولیه حادثه رمی جمرات جان باخت و مورد شناسایی قرار گرفت، اما به خانواده دیرتر اطلاع دادند تا فشار روانی کمتری ایجاد شود.

* می‌گفت کاری دارم که باید حتما به مکه بروم

سعید بیژنی دیگر استاد مرحوم محسن حاجی‌حسنی کارگر در غم اندوه شهادت شاگردش، می‌گوید: محسن یکی از سرمایه‌های قرآنی جامعه ما محسوب می‌شد، جوانی که می‌توانست در آینده افتخارات زیادی را برای جامعه قرآنی کشورمان به دست آورد.

وی تصریح کرد: محسن بسیار خوش اخلاق و مهربان بود؛ چه در جمع دوستان و خانواده و چه با من که رابطه استاد و شاگردی داشتیم این خصوصیت نمود بیشتری داشت.


* آخرین نوشته محسن در وبلاگش؛ قرآن، من شرمنده توام

"قرآن، من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته‌ام که هر وقت در کوچه‌مان آوازت بلند می‌شود، همه از من می‌پرسند چه کسی مرده است؟ چه غفلت بزرگی که می‌پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است...

قرآن، از تو شرمنده‌ام اگر تو را از یک نسخه عملی به افسانه‌ای موزه‌نشین مبدل کرده‌ام. یکی ذوق می‌کند که تو را بر روی برنج نوشته و یکی ذوق می‌کند که تو را بر روی فرش نوشته است. یکی ذوق می‌کند که تو را بر طلا نوشته و یکی ذوق می‌کند که تو را بر کوچک‌ترین قطع ممکن منتشر کرده است..."

"قرآن، از تو شرمنده‌ام؛ حتی آنان که تو را می‌خوانند و تو را می‌شنوند، آن‌چنان به پایت می‌نشینند که خلایق به پای موسیقی هر‌ روزه نشسته‌اند. اگر چند آیه از تو‌را بخوانند، مستمعین فریاد می‌زنند احسنت..! گویی مسابقه نفس است.

قرآن، من شرمنده‌ام اگر به یک فستیوال مبدل شده‌ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول یک معرفت است یا رکوردگیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کردند، حفظ کنی تا این‌چنین تو را اسباب مسابقات هوش ندانند.

خوشابه‌حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو؛ آنان که وقتی تو را می‌خوانند، چنان حظ می‌کنند که گویی قرآن همین حالا بر ایشان نازل شده است.

آنچه ما با قرآن کرده‌ایم، تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیده‌ایم."

* حلالیت طلبیدن شهید حاج محسن حاجی حسنی کارگر در صفحه اینستاگرامش

"اللهم ارزقنا حج بیتک الحرام

با سلام ان‌شاءالله شنبه چهاردهم شهریورماه ۹۴ جهت به‌جا آوردن حج تمتع عازم خانه خدا هستم.

از تمام دوستان و آشنایان طلب حلالیت می‌کنم و دعاگوی همگی خواهم بود و امیدوارم خداوند بزودی همه شما عزیزان را بطلبد.

التماس دعا،‌ خدانگهدار"
منبع: تسنیم



برچسب‌ها: آیات قران در مورد شهادت , اخرین دست نوشته محسن حاجی حسینی , شرمنده ایم , شهدای منا , قاری جان باخته در منا , قران , کشته شدگان منا ,
تا آخر عمر جلوی برادرانش جمله ای که «چاه» در آن باشد، بر زبان نیاورد !
نویسنده خادم الشهدا در جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۵۱ ق.ظ | ۱

 روزی حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی که از نزدیک ترین دوستان شیخ رجبعلی خیاط بوده است؛ و جزء عرفا و صلحای عصر خود شمرده می شد، می فرمودند : هر وقت از کسی به تو بدی رسید، سعی کن به رویش نیاوری. خجالت زده کردن اشخاص صفت خوبی نیست و گفت : حضرت یوسف پس از اینکه از چاه نجات یافت و عزیز مصر شد، برادرانش به او رسیدند؛ تا آخر عمر جلوی برادرانش جمله ای که «چاه» در آن باشد، بر زبان نیاورد .... !

 منبع: کتاب بهترین کاسب قرن/ سایت صالحین شیعه

بهترین کاسب قرن



برچسب‌ها: بهترین کاسب قرن , حاج مرشد چلویی , حضرت یوسف , داستان های آموزنده , داستان های کوتاه آموزنده , شهید حسن انتظاری , عزیز مصر ,
آخرین خواسته شهید همدانی از همسرش چه بود؟/ ذکری که آرامش بخش خانواده شهید شد
نویسنده خادم الشهدا در يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۴۲ ق.ظ | ۱

به گزارش یزد رسا، صبح امروز مراسم بزرگداشت سردار شهید حاج حسین همدانی با حضور خانواده این شهید والا مقام  و جمع کثیری از مردم و مسئولان دارالعبده  در مسجد روضه محمدیه یزد برگزار شد.

خبرنگار یزد بانو در حاشیه این مراسم به گفتکو با همسر سردار شهید حسین همدانی نشست که متن این گفتگو را در ادامه می خوانید.

ضمن تسلیت و تبریک به شما لطفا از ویژگی‌های شهید سرلشکر همدانی بفرمایید.
ایشان همیشه باوضو و اهل نماز شب بودند و کارها را با اخلاص و  برای رضای خداوند انجام می دادند.

یتیم نوازی، کمک به مستضعفان، حق طلب بودن و کمک به زیردستان را را از جمله ویژگی‌های شهید همدانی بود. ایشان بسیار خانواد  دوست بودند، به جوانان بسیار اهمیت می‌دادند، مطیع رهبر و عاشق خانواده شهدا بودند.


از حال و هوای خانواده و خود ایشان موقع رفتن به سوریه بگویید.
ایشان سه سالی بود که  به سوریه  می‌رفتند، بعد از 12روز که به خاطر مأموریت در سوریه بودند، دو روزی بود که در تهران بودند. روز دوشنبه بود که باید می‌رفتند و ساعت 6 عصر پرواز داشتند، آن روز با مقام معظم رهبری ملاقاتی داشتند و ساعت یک بعدازظهر بود که به منزل آمدند.

سردار همدانی در خانه خیلی کمک حال من بودند. زمانی که به منزل آمدند دلیل زود آمدنشان رو پرسیدم که گفتند یک سری کار دارم که باید انجام دهم، بعد از اینکه ناهار را خوردند به ایشان گفتم که برای استراحت بروند، با اینکه فکر می‌کردم که برای استراحت به اتاق رفتند، یکی از خانم هایی که در کارهای خانه به من کمک می کرد به من گفت که حاج آقا در حیاط مشغول تمیز کردن فریزر هستند.

فریزر ما از نوع قدیمی هاست، به ایشون گفتم که دارید چی کار می کنید، گفتند که حالا که دارم میرم بذارید فریز را تمیز کنم و برم. دو تا پنکه و قابلمه آب جوش هم گذاشته بود، سریع برفک  فریزر را تمیز و خشک کرد و بعد آشپرخانه رو مرتب کرد.

دخترم چایی برای باباش روی میز گذاشت، ایشون می خواست چایی رو با سوهان بخوره که دخترم بهش گفت بابا شما بیماری قند دارید چایی رو با سوهان نخورید.

من و دو تا دخترام نشسته بودیم یه نگاهی به ما کرد و گفت: دیگه قند رو ولش کنید، من این دفعه که برم قطعا شهید میشم.

دخترهام خیلی به باباشون وابسته هستند از این حرف خیلی ناراحت شدند و گریه کردند. من بهشون گفتم که مامان گریه نکنید، باباتون از اول تو جنگ بوده و خدا تا حالا حفظش کرده از این به بعد هم حفظش می کنه.

یک لحظه چیزی به ذهنم خطور کرد، به ایشون گفتم حاج آقا اگه شهید شدید من رو هم شفاعت می کنید؛ گفت: بله.

یک نگاهی به ایشون کردم و با شوخی و مزاح گفتم: حاج آقا اگر شهید بشید جنازه شما را همدان نمی برما! تو رو خدا اگه این رو ازم بخواید برام زحمت درست می‌کنید!

ایشون گفتند: نه قطعا باید ببرید همدان، وصیت من هم همین هست.

اینقدر اون روز چهره شون نورانی بود که اصلا جرأت نمی کردم تو صورتشون نگاه کنم.

می دونستم اگه بره قطعا برنمی گرده. از اول جنگ تو جبهه بود هیچ موقع تا حالا با این چهره نورانی ندیده بودمش.

چون ساعت شش عصر هم پرواز داشتند، ساکشون رو آماده کردم.

یک اتاق مخصوص داشت، کتابخانه و جانماز و وسایلش هم اونجا بود.

وقتی که  داخل اتاقش شدم، دیدم که وسایلش رو به هم زده، سجاده و عباش رو جمع کرده بود، جای کتاباش رو تغییر داده بود، میز تحریرشون جای محلی که همیشه نماز می خوند گذاشته بود. اصلا وارد اتاق می شدیم متوجه نمی شدیم که این همون اتاق حاج آقاست.

لباس اضافه هایی که تو ساک براش گذاشته بودم رو از تو ساک بیرون گذاشته بود.

گفتم این لباس ها رو که لازم داری. گفت: نه من زود بر می گردم. اصرار کردم ولی گفت که نه لازم ندارم زود برمی گردم. دو تا انگشتر عقیق هم داشت آن را هم درآورد داخل کشوی میز گذاشت.

وقت رفتن چند بار رفت داخل خونه و برگشت تو حیاط .

گفتم چیزی شده، چیزی نگفت.

از زیر قرآن ردش کردم.

اهل پیامک و اینجور چیزها نبود. بعد از چند روز یک پیام خداحافظی به من داد.

زمانی که خبر شهادت سردار همدانی رو به شما دادند، چه حسی داشتید؟
وقتی خبر شهادت را به ما دادند، تهران نبودیم، ساری بودیم. تقریبا ساعت 12 و نیم شب بود . اول باور نکردم چون هر موقع حاج آقا جبهه می‌رفتند. می گفتند که اسیر شده، مجروح شده و یا شهید شده. گفتم بازم حاج آقا رفت جبهه و این حرف ها پیش اومده.

بعد از اینکه سه بار تلفن زدن، انگار یک حسی بهم گفت که حتما یک خبری هست. تماس گرفتیم و سوال کردیم که گفتند : سردار همدانی مجروح شده  و تو کماست.

آن شب بچه ها خیلی بی قراری کردن. به بچه ها گفتم با چهره نوارنی که روز رفتن از باباتون دیدم قطعا شهید شده. نباید بی قراری کنید.

خودم هم خیلی ناراحت بود و یک لحظه به خانم حضرت زینب سلام الله علیها فکر کردم و گفتم «امان از دل زینب» این تنها ذکری بود به من آرامش می داد.

به یاد غم های حضرت زینب افتادم. با خودم می گفتم یا خانم زینب سلام الله علیها ما یک نفر ر از دست دادیم اینقدر بی قراریم شما در کربلا چی کشیدید.

شهید همدانی اون روز برای رفتن پرواز می کرد، نباید برای کسی که اینقدر عاشقانه می‌خواد به محبوبش برسه اینقدر ناراحت بود.

از فراقش خیلی ناراحتیم ولی از طرف دیگه خوشحالیم که به هدفی که می‌خواست رسید.

از حضور مقام معظم رهبری در منزل شهید بفرمایید.
حضرت آقا قدم بر چشم ما گذاشتند و با حضور در منزل شهید با تک تک بچه ها صحبت کردند.

با توجه به عشقی که سردار همدانی به ولایت داشتند، دیدن چهره مقام معظم رهبری ما را آرام کرد و صبر ما را بر این مصیبت بیشتر کرد.



برچسب‌ها: حرم حضرت زینب , حسین همدانی , شهید مدافع حرم , شهید همدانی , وداع شهید همدانی با خانواده , وصیت شهید همدانی ,
زرنگی های ما همه نازرنگی است
نویسنده خادم الشهدا در سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۱۱ ق.ظ | ۱

روز قیامت نیکی هایمان را به محبوب ترین فرد زندگیمان نخواهیم داد!

اما مجبور می شویم نیکی هایمان را به کسی که از او متنفر بودیم و غیبتش را کرده ایم بدهیم!!!

گناه، خصوصا حق الناس اوج حماقت است نه زرنگی!

زرنگی، بندگی خداست.

زرنگی های ما، همه نازرنگی است.

کسی که می گوید: سر فلانی کلاه گذاشتم، اشتباه می کند، بلکه فلانی سرش کلاه گذاشته است؛

چون حق بر گردن او پیدا کرده است.

منبع: شمیم یاس- خرداد1386- شماره 51- بهشت پارسایی/یادی از آیت الله بهاء الدینی (ره)



برچسب‌ها: آیت الله بهاء الدینی , جملات تکان دهنده , جملات زیبا , جملات فلسفی کوتاه , حق الناس , زرنگی , شهید حسن انتظاری ,
مذاکره امام حسین(ع) با عمر سعد
نویسنده خادم الشهدا در جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۳۳ ب.ظ | ۱

پرسش : آیا امام حسین(علیه السلام) با عمر سعد مذاکره ای داشت؟

پاسخ اجمالی:

پاسخ تفصیلی: چون عمرسعد با لشکر عظیمى به کربلا آمد و در برابر لشکر محدود امام(علیه السلام) ایستاد. فرستاده عمرسعد نزد امام(علیه السلام) آمد. سلام کرد و نامه ابن سعد را به امام تقدیم نمود و عرض کرد: مولاى من! چرا به دیار ما آمده اى؟

امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود:

«کَتَبَ إِلَىَّ أَهْلُ مِصْرِکُمْ هذا أَنْ أَقْدِمَ، فَأَمّا إِذْ کَرِهُونِی فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْهُمْ»!؛ (اهالى شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده اند، و اگر از آمدن من ناخشنودند باز خواهم گشت!).(1)

خوارزمى روایت کرده است: امام(علیه السلام) به فرستاده عمرسعد فرمود:

«یا هذا بَلِّغْ صاحِبَکَ عَنِّی اِنِّی لَمْ اَرِدْ هذَا الْبَلَدَ، وَ لکِنْ کَتَبَ إِلَىَّ أَهْلُ مِصْرِکُمْ هذا اَنْ آتیهُمْ فَیُبایَعُونِی وَ یَمْنَعُونِی وَ یَنْصُرُونِی وَ لا یَخْذُلُونِی فَاِنْ کَرِهُونِی اِنْصَرَفْتُ عَنْهُمْ مِنْ حَیْثُ جِئْتُ»؛

(از طرف من به امیرت بگو، من خود به این دیار نیامده ام، بلکه مردم این دیار مرا دعوت کردند تا به نزدشان بیایم و با من بیعت کنند و مرا از دشمنانم بازدارند و یاریم نمایند، پس اگر ناخشنودند از راهى که آمده ام باز مى گردم).(2)

وقتى فرستاده عمرسعد بازگشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: امیدوارم که خداوند مرا از جنگ با حسین(علیه السلام) برهاند. آنگاه این خواسته امام را به اطّلاع «ابن زیاد» رساند ولى او در پاسخ نوشت:

«از حسین بن على(علیه السلام) بخواه، تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند. اگر چنین کرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت...!».

چون نامه ابن زیاد به دست ابن سعد رسید، گفت: «تصوّر من این است که عبیدالله بن زیاد، خواهان عافیت و صلح نیست».

عمرسعد، متن نامه عبیدالله بن زیاد را نزد امام حسین(علیه السلام) فرستاد.

امام(علیه السلام) فرمود:

«لا أُجیبُ اِبْنَ زِیادَ بِذلِکَ اَبَداً، فَهَلْ هُوَ إِلاَّ الْمَوْتَ، فَمَرْحَبَاً بِهِ»؛ (من هرگز به این نامه ابن زیاد پاسخ نخواهم داد. آیا بالاتر از مرگ سرانجامى خواهد بود؟! خوشا چنین مرگى!).(3)

همچنین در عصر تاسوعا، امام حسین(علیه السلام) قاصدى نزد عمرسعد روانه ساخت که مى خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشیم. چون شب فرا رسید ابن سعد با بیست نفر از یارانش و امام حسین(علیه السلام) نیز با بیست تن از یاران خود در محلّ موعود حضور یافتند.

امام(علیه السلام) به یاران خود دستور داد تا دور شوند تنها عبّاس برادرش و على اکبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همین طور ابن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیّه دستور داد، دور شوند.

ابتدا امام(علیه السلام) آغاز سخن کرد و فرمود:

«وَیْلَکَ یَابْنَ سَعْد أَما تَتَّقِی اللّهَ الَّذِی إِلَیْهِ مَعادُکَ؟ أَتُقاتِلُنِی وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ؟ ذَرْ هؤُلاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعی، فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَکَ إِلَى اللّهِ تَعالى»؛

(واى بر تو، اى پسر سعد، آیا از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آیا با من مى جنگى در حالى که مى دانى من پسر چه کسى هستم؟ این گروه را رها کن و با ما باش که این موجب نزدیکى تو به خداست).

ابن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم مى ترسم خانه ام را ویران کنند.

امام(علیه السلام) فرمود: «أَنَا أَبْنیها لَکَ»؛ (من آن را براى تو مى سازم).

ابن سعد گفت: من بیمناکم که اموالم مصادره گردد.

امام فرمود: «أَنَا أُخْلِفُ عَلَیْکَ خَیْراً مِنْها مِنْ مالِی بِالْحِجاز»؛ (من از مال خودم در حجاز، بهتر از آن را به تو مى دهم).

ابن سعد گفت: من از جان خانواده ام بیمناکم [مى ترسم ابن زیاد بر آنان خشم گیرد و همه را از دم شمشیر بگذراند].

امام حسین(علیه السلام) هنگامى که مشاهده کرد ابن سعد از تصمیم خود باز نمى گردد، سکوت کرد و پاسخى نداد و از وى رو برگرداند و در حالى که از جا بر مى خاست، فرمود:

«مالَکَ، ذَبَحَکَ اللّهُ عَلى فِراشِکَ عاجِلا، وَ لا غَفَرَ لَکَ یَوْمَ حَشْرِکَ، فَوَاللّهِ إِنِّی لاَرْجُوا أَلاّ تَأْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِراقِ إِلاّ یَسیراً»؛

(تو را چه مى شود! خداوند به زودى در بسترت جانت را بگیرد و تو را در روز رستاخیز نیامرزد. به خدا سوگند! من امیدوارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزى، نخورى).

ابن سعد گستاخانه به استهزا گفت: «وَ فِی الشَّعیرِ کِفایَةٌ عَنِ الْبُرِّ»؛ (جو عراق مرا کافى است!).(4)

امام(علیه السلام) در هر گام به اتمام حجّت مى پردازد تا هیچ کس فردا، ادّعاى بى اطّلاعى نکند، جالب این که فرمانده لشکر دشمن نیز تلویحاً حقّانیّت امام(علیه السلام) و ناحق بودن دشمن او را تصدیق مى کند، تنها عذرش ترس از بیرحمى و قساوت آنهاست و این اعتراف جالبى است!

از سوى دیگر تمام تلاش امام(علیه السلام) خاموش کردن آتش جنگ است و تمام تلاش دشمن افروختن این آتش است، غافل از این که این آتش سرانجام شعله مى کشد و تمام حکومت دودمان بنى امیّه را در کام خود فرو مى برد.(5)

 منابع:

 (1). تاریخ طبرى، ج 4، ص 311؛ ارشاد مفید، ص 435 و بحارالانوار، ج 44، ص 383.

(2). مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 241.

(3). اخبار الطوال، ص 253.

(4). فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 164-166 و بحارالانوار، ج 44، ص 388-389.

(5). گرد آوری از کتاب: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی، ص 386.

   

 



برچسب‌ها: داستان های آموزنده , داستان های پند آموز , سلام بر امام حسین , عاشورا , محرم , مذاکره , مذاکره امام حسین با عمربن سعد , مذاکره روز عاشورا ,
مقتل خوانی حضرت ابوالفضل علیه السلام از زبان رهبر
نویسنده خادم الشهدا در پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۰ ب.ظ | ۱

برای مشاهده ی فیلم سرداب حضرت ابوالفضل علیه السلام  اینجا کلیک کنید.

روضه حضرت اباالفضل عباس علیه السلام در بیان مقام معظم رهبری

 من امروز چند جمله ذکر مصیبت کنم. البته شما از ساعتى پیش این‏جا بوده‏ اید؛ ذکر مصیبت کرده‏ اند و شنیده ‏اید. این روزها هم در همه مجالس و محافل، ذکر مصیبت است. امروز، روز تاسوعاست و رسم بر این است که در این روز، گویندگان و نوحه‏ سرایان، راجع به شهادت اباالفضل العبّاس علیه السلام روضه بخوانند. آن‏طور که از مجموع قراین به دست مى ‏آید، از مردان رزم‏ آور - غیر از کودک شش ماهه، یا بچه یازده ساله - اباالفضل العبّاس علیه السلام آخرین کسى است که قبل از امام حسین به شهادت رسیده است؛ و این شهادت هم باز در راه یک عمل بزرگ - یعنى آوردن آب براى لب‏تشنگان خیمه‏ هاى اباعبداللَّه الحسین  علیه السلام - است.

در زیارات و کلماتى که از ائمه علیهم‏ السّلام راجع به اباالفضل العبّاس علیه السلام رسیده است، روى دو جمله تأکید شده است: یکى بصیرت، یکى وفا.

بصیرت اباالفضل العبّاس کجاست؟ همه یاران حسینى، صاحبان بصیرت بودند؛ اما او بصیرت را بیشتر نشان داد. در روز تاسوعا، مثل امروز عصرى، وقتى که فرصتى پیدا شد که او خود را از این بلا نجات دهد؛ یعنى آمدند به او پیشنهاد تسلیم و امان‏نامه کردند و گفتند ما تو را امان مى‏ دهیم؛ چنان بر خورد جوانمردانه‏ اى کرد که دشمن را پشیمان نمود. گفت: من از حسین جدا شوم؟! واى بر شما! اف بر شما و امان‏ نامه شما!

نمونه دیگرِ بصیرت او این بود که به سه نفر از برادرانش هم که با او بودند، دستور داد که قبل از او به میدان بروند و مجاهدت کنند؛ تا این‏که به شهادت رسیدند. مى‏ دانید که آنها چهار برادر از یک مادر بودند: اباالفضل العبّاس علیه السلام- برادر بزرگتر - جعفر، عبداللَّه و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود براى حسین‏ بن‏ على قربانى کند؛ به فکر مادر داغدارش هم نباشد که بگوید یکى از برادران برود تا این‏که مادرم دلخوش باشد؛ به فکر سرپرستى فرزندان صغیر خودش هم نباشد که در مدینه هستند؛ این همان بصیرت است.

وفادارى حضرت اباالفضل العبّاس علیه السلام هم از همه جا بیشتر در همین قضیه وارد شدن در شریعه فرات و ننوشیدن آب است. البته نقل معروفى در همه دهانها است که امام حسین علیه ‏السّلام حضرت اباالفضل علیه السلام را براى آوردن آب فرستاد. اما آنچه که من در نقلهاى معتبر - مثل «ارشاد» مفید و «لهوف» ابن‏ طاووس - دیدم، اندکى با این نقل تفاوت دارد.

که شاید اهمیت حادثه را هم بیشتر مى ‏کند. در این کتابهاى معتبر این‏طور نقل شده است که در آن لحظات و ساعت آخر، آن‏قدر بر این بچه‏ ها و کودکان، بر این دختران صغیر و بر اهل حرم تشنگى فشار آورد که خود امام حسین علیه السلام و اباالفضل علیه السلام با هم به طلب آب رفتند. اباالفضل تنها نرفت؛ خود امام حسین هم با اباالفضل علیه السلام حرکت کرد و به طرف همان شریعه فرات - شعبه ‏اى از نهر فرات که در منطقه بود - رفتند، بلکه بتوانند آبى بیاورند.

این دو برادر شجاع و قوى ‏پنجه، پشت به پشت هم در میدان جنگ جنگیدند. یکى امام حسین در سن نزدیک به شصت سالگى است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نام‏آوران بى‏ نظیر است. دیگرى هم برادر جوان سى ‏وچند ساله‏ اش اباالفضل العبّاس علیه السلام است، با آن خصوصیاتى که همه او را شناخته‏ اند. این دو برادر، دوش به دوش هم، گاهى پشت به پشت هم، در وسط دریاى دشمن، صف لشکر را مى ‏شکافند.

براى این‏که خودشان را به آب فرات برسانند، بلکه بتوانند آبى بیاورند. در اثناى این جنگِ سخت است که ناگهان امام حسین علیه السلام احساس مى کند دشمن بین او و برادرش عباس فاصله انداخته است. در همین حیص و بیص است که اباالفضل علیه السلام به آب نزدیکتر شده و خودش را به لب آب مى ‏رساند. آن‏طور که نقل مى ‏کنند، او مشک آب را پر مى ‏کند که براى خیمه‏ ها ببرد. در این‏جا هر انسانى به خود حق مى ‏دهد که یک مشت آب هم به لبهاى تشنه خودش برساند؛ اما او در این‏جا وفادارى خویش را نشان داد.

اباالفضل العبّاس  علیه السلام وقتى که آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد، «فذکر عطش الحسین»؛ به یاد لبهاى تشنه امام حسین علیه السلام، شاید به یاد فریادهاى العطش دختران و کودکان، شاید به یاد گریه عطشناک على ‏اصغر افتاد و دلش نیامد که آب را بنوشد. آب را روى آب ریخت و بیرون آمد. در این بیرون آمدن است که آن حوادث رخ مى ‏دهد و امام حسین علیه ‏السّلام ناگهان صداى برادر را مى ‏شنود که از وسط لشکر فریاد زد: «یا اخا ادرک اخاک».


خطبه‏ هاى نماز جمعه تهران 26/1/1379



برچسب‌ها: تاسوعا , حضرت ابوالفضل علیه السلام , رهبر انقلاب , روضه حضرت عباس , مقتل خوانی رهبر ,
110 گناه روزمره-قسمت 13
نویسنده خادم الشهدا در پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۱ ق.ظ | ۰

اسلام

ای خالق من، برای پناهنده شدن به تو به هیچ گذرنامه و ویزایی احتیاج نبود اما باز هم به دیگری پناهنده شدم. پروردگارا من را ببخش از اینکه...

61. از اینکه تنها مویم حجاب داشت و حجاب چشم، گوش، دست، پا و دل را فراموش کردم.

62. از اینکه توی سخن کسی پریدم و حرفش را قطع کردم.

63. از اینکه بدون اجازه به چیزی که مال خودم نبود دست زدم یا در آن دخالت کردم.

64. از اینکه به دیگران اجازه دست زدن به چیزی یا انجام کاری دادم که مسئولش نبودم.

65.از اینکه به امانتی خیانت کردم.

ادامه دارد...



برچسب‌ها: اسلام , جملات توبه , جملات فلسفی , جملات کوتاه و آموزنده , شهید حسن انتظاری , گناه ,
لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
پیوندهای روزانه
طراح قالب
شهدای کازرون