جونت بشم صلوات بفرست
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا...
درباره وبگاه

تمامی مطالب این وبلاگ مورد تایید همسر شهید حسن انتظاری می باشد.
خرسندیم که ایشان با نظرات و راهنمایی های خوب خود ما را همراهی می کنند.
*****************
این وبلاگ هر 5 روز یک بار به روز رسانی می شود.
*****************
در صورتی که تمایل دارید با ما همکاری داشته باشید می توانید از طریق ایمیل زیر با ما ارتباط برقرار کنید.
hasanentezari93@gmail.com
*****************
خودتان را مجهز کنید، مسلح به سلاح معرفت و استدلال کنید، بعد به این کانونهاى فرهنگى-هنرى بروید
و پذیراى جوانها باشید.
با روى خوش هم پذیرا باشید؛ با سماحت، با مدارا. مدارا کنید. ممکن است ظاهر زننده‌اى داشته باشند.
بعضى از همینهائى که در استقبالِ امروز بودند و شما الان در این تریبون از آنها تعریف کردید، خانمهائى بودند که در عرف معمولى به
آنها میگویند «خانم بدحجاب»؛ اشک هم از چشمش دارد میریزد.
حالا چه کار کنیم؟ ردش کنید؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه،
دل، متعلق به این جبهه است؛
جان، دلباخته‌ى به این اهداف و آرمانهاست.
او یک نقصى دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است،
نقصهاى این حقیر باطن است؛ نمى‌بینند
گفتا شیخا هر آنچه گوئى هستم
آیا تو چنان که مینمائى هستى؟
ما هم یک نقص داریم، او هم یک نقص دارد با این نگاه و با این روحیه برخورد کنید. البته انسان نهى از منکر هم میکند؛ نهى از منکر با زبان خوش، نه با ایجاد نفرت.
بنابراین با قشر دانشجو ارتباط پیدا کنید.
***بخشی از سخنان رهبر معظم انقلاب، آیت الله خامنه ای***
موضوعات

زندگی نامه شهید حسن انتظاری (۷)
شهید حسن انتظاری (۴۵)
وصیت نامه شهید حسن انتظاری (۳)
شهادت در راه خدا (۱۰)
کمک برای برپایی روضه (۱)
110 گناه روزمره (۲۰)
احادیث در مورد شهید و شهادت (۷)
آیات قرآن در مورد شهادت و شهید (۳)
شهید احمد علی نیری (۳)
فواید صلوات (۲)
نامه قاسم سلیمانی به معصومه آباد (۱)
مرحومه فهیمه بابائیانپور (۱)
شهید صادق زاده (۱)
آمنه وهاب زاده (۱)
شهید رضا میرزائی (۱)
داستان های جالب (۶۸)
توهین به پیامبر اسلام (۱)
حاج کاظم میر حسینی (۲)
شهید عزالدین (۱)
شهید محمد معماریان (۱)
ختم زیارت عاشورا (۲)
تکاور شهید ابوالفضل عباسی (۱)
شهید علی کمیلی فر (۱)
جنگ نرم (۲)
بیانات رهبری (۹)
معصومه اباد (۱)
شهید سید مرتضی دادگر (۱)
مادر شهیدان فاطمی و رهبری (۱)
زندگی امام خامنه ای (۱)
حدیث و سخن بزرگان (۱۳)
مناسبت های تقویم (۴۸)
شهید احمدی روشن (۱)
ازدواج (۷)
شهید ناصرالدین باغانی (۱)
جملات تکان دهنده (۲۹)
شهید حجت الله نعیمی (۱)
شهید عباس بابایی (۲)
شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی (۲)
شهید مرحمت بالازاده (۱)
شهید همدانی (۱)
قاری شهید محسن حاجی حسنی (۱)
شهدای مدافع حرم (۶)
میثم مطیعی (۱)
متفرقه (۳۱)
آیت الله بهجت (۲)
شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) (۱)
بقیه ی شهدای عزیز (۲۴)
آیت الله مجتهدی تهرانی (۲)
حاج حسن تهرانی مقدم (۱)
آرشیو مطالب
دیگر روضه حضرت قاسم علیه السلام نخوانند (مرحمت بالازاده)
نویسنده خادم الشهدا در سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۱ ب.ظ | ۰
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، در یکی از روزهای سال 1362 ، زمانی آیت الله خامنه ای ، رییس جمهور وقت ، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری ، واقع در خیابان پاستور خارج می شد ، در مسیر حرکتش تا خودرو ، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.
 صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم» . رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.ٰ» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود ، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد ، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: « حاج آقا شما وایسید ، من می رم ببینم چه خبره»
بعد هم با اشاره به دو همراهش ، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره . بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم ، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم».
 رییس جمهور گفت: « بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست».
 لحظاتی پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان ، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش ، خیس اشک بود . هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید ، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: « سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور  دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت :« سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد.
رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت :« اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را » ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: « شما اسمت چیه پسرم؟» پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود ، با هیجان و به ترکی گفت:« آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل  تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»
 آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:‌« افتخار دادی پسرم. صفا آوردی . چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: « انگوت کندی آقا جان! » رییس جمهور پرسید: « از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت: « بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم» .آقای خامنه ای گفت: « خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
مرحمت گفت: « آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟»
-آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!
-چرا پسرم؟
مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایی انداخت و با کلماتی بریده بریده گفت: « آقا جان ! حضرت قاسم(ع)  13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم . هر چه التماسش میکنم،می‌گوید 13 ساله‌ها را نمی‌فرستیم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟ » حالا دیگر شانه های مرحمت آشکارا می لرزید.
  رییس جمهور دلش لرزید.  دستش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت:« پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است» مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و حالا هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید.
رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت :« آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش.بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید»
آقای خامنه ای خم شد ، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت : « ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و...
کمتر از سه روز بعد ، فرمانده سپاه اردبیل ، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولی مطمئن بود که می رود و این بار از خود امام خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر 31 عاشورا.

مرحمت به تاریخ هفدهم خرداد 1349 در یک کیلومتری تازه کند «انگوت» در روستای «چای گرمی»، متولد شد. امام که به ایران برگشت ، مرحمت کلاس دوم دبستان بود. 13 ساله که شد ، دیگر طاقت نیاورد و رفت ثبت نام کرد برای اعزام به جبهه. با هزار اصرار و پادرمیانی کردن این آشنا و آن هم ولایتی ، توانست تا خود اردبیل برود ، اما آن جا فرمانده سپاه جلوی اعزامش را گرفت. مرحمت هر چه گریه و زاری کرد فایده ای نداشت. به فرمانده سپاه از طرف آشناهای مرحمت هم سفارش شده بود که یک جوری برش گردانید سر درس و مشقش. فرمانده سپاه آخرش گفت : «ببین بچه جان! برای من مسئولیت دارد. من اجازه ندارم 13 ساله ها را بفرستم جبهه. دست من نیست.» مرحمت گفت : «پس دست کی است؟» فرمانده گفت: «اگر از بالا اجازه بدهند من حرفی ندارم» همه این ها ترفندی بود که مرحمت دنبال ماجرا را نگیرد. یک بچه 13 ساله روستایی که فارسی هم درست نمی توانست صحبت کند ، دستش به کجا می رسید؟ مجبور بود بی خیال شود. اما فقط سه روز بعد مرحمت با دستوری از بالا برگشت .
مرحمت بالازاده تنها یک سال بعد ، در عملیات بدر ، به تاریخ 21 اسفند 1363 با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش ، مهدی باکری ، بال در بال ملائک گشود و میهمان سفره ی حضرت قاسم (علیه السلام) گردید.

از مرحمت بالازاده ، وصیت نامه ای بر جای مانده است که متن کامل آن را در زیر می خوانید. وصیت نامه ای که نشان می دهد روحش نمی توانست در کالبد 13 ساله اش آرام بگیرد.
وصیت نامه مرحمت بالازاده جمعی لشکر عاشورا ،گردان علی اکبر

به نام خداوند بخشنده مهربان
از اینجا وصیت نامه ام را شروع می‌کنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بی کران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی می‌دهند.
آری ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و می‌ایستید تا آخرین قطره خونتان.
درود برشما ای ملت ایران! ای مشعل داران امام حسین ! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.
و ای پدر و مادر عزیزم ! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می‌شوید.
ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم . اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می‌جنگیم. حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت می‌کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند.
و مادرم و پدرم چنانچه من می‌دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم. یعنی هر کس که شهید می‌شود خوش به حالش که با شهدا همنشین می‌شود. و از تمام همسایه‌ها و از هم روستایی هایمان می‌خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید. و برادرانم اسحله ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم می‌دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.
خدایا خدایا تو را قسم می‌دهم به من توفیق سربازی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و نائب برحق او خمینی بت شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.

کربلا کربلا یا فتح یا شهادت
جنگ جنگ تا پیروزی



صحیقه نور در دستان نورانی مرحمت بالازاده







برچسب‌ها: امام خامنه ای , حضرت قاسم , دیگر روضه حضرت قاسم نخوانند , روضه حضرت قاسم , عملیات بدر , مرحمت بالازاده ,
عزاداری در خط مقدم!!! (شهید حسن انتظاری)
نویسنده خادم الشهدا در شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۷ ق.ظ | ۱

در منطقه کوشک، چند تکه چوب به هم وصل کرد، به سبک نخل های سنتی یزد در آورد و اول خط گذاشت و روی آن پارچه سیاهی انداخت. یادم هست یک نفر بی احتیاطی کرد و با ماشین به آن زد. دو روز دنبال این بود ببیند چرا و چه کسی به آن زد.

وقتی فهمید گفت: تو چرا به این نخل زدی؟این نخل نماد تابوت بلند نشده امام غریب کربلا است.

بنده ی خدا گفت: من نمی دانستم این چند تکه چوب چه فلسفه ای دارد ماشین خورد. حالا چرا اعتراض می کنی؟

حسن در جوابش گفت: ببین این نخل سیدالشهدا است تو هم می دانی که ایام محرم است و هر چه در این ایام گذاشته شود بی ارتباط با امام حسین  علیه السلام نیست باید بیشتر دقت می کردی. ممکن است رسومات شهر های دیگر را ندانیم اما این برای کسی مجوز نمی شود که به نمادهای محرم و عاشورا بی توجه باشد.

منبع: کتاب نشون به اون نشونی نوشته ی سیده زهره علمدار، انتشارات آصف. راوی:احمد سلطانی(یکی از دوستان شهید انتظاری)

تصویر شهید انتظاری



برچسب‌ها: احمد سلطانی , تابوت امام حسین , سبک عزاداری , سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری , محرم , نخل , نماد عزاداری ,
محرم...
نویسنده خادم الشهدا در جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۹ ب.ظ | ۱

یا صاحب الزمان فرارسیدن روزهای سخت محرم و صفر سخت است. تسلیت آقا جان



برچسب‌ها: حسینیه , شهید عزالدین , محرم ,
رویای صادقه (شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی)
نویسنده خادم الشهدا در دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ق.ظ | ۲

فرزند گرامی شهید در بیان خاطراتی از قول مادرشان می گوید: پدر ما بسیار عاشق شهادت بود. وقتی نماز شب می خواند یک دور تسبیح می گفت: الهم الرزقنا شهادت فی سبیلک

آقای هاشمیان، امام جمعه ی رفسنجان می گوید: من و آقای خزعلی و آقای سعیدی در روزگار قدیم از قم به جمکران می رفتیم. یک بار وقتی بر می گشتیم از هم پرسیدیم: مهم ترین دعایت چه بود؟

آقای سعیدی گفت: من فقط از خدا خواسته ام که شهادت را نصیبم کند.

آقای سعیدی در جریان نهضت امام می توانست مانند برخی رجال سیاسی و مذهبی حرفش را بزند و برود دنبال کار خودش، اما مانند مقتدا و امام خود در صحنه ماند و می دانست این راه در پایان به شهادتش منجر می شود.

حاج اصغر وحدتی از نمازگزاران مسجد موسی ابن جعفر علیه السلام و از دوستان شهید سعیدی می گوید:

یک شب در عالم رویا دیدم که آیت الله سعیدی قدش رشید و زیبا شده و عمامه و لباسش تغییر کرده و بسیار بهتر از قبل شده از طرفی در میان عمامه او یک چیز شبیه جواهر می درخشد!

خیلی تعجب کردم و خوابم را برای آقای سعیدی نقل کردم. ایشان خوشحال شد و گفت: وحدتی من بیست سال است منتظر چنین روزی هستم! من تعجب کردم که این رویا چه تعبیری دارد؟!

خلاصه گذشت تا آن روزهای آخر که حاج آقا حسابی روز منبر گرد و خاک کرد و به آمریکا و اسرائیل و حتی آموزش و پرورش آن زمان حمله کرد. من گفتم: حاج آقا مواظب باشید، بیایید چند روزی در جایی مخفی شوید، چون حتما به سراغ شما می آیند.

حاج آقا با من خیلی رو راست بود. برگشت و به من گفت: مگه خوابت یادت رفته؟! الان دیگه موقعش رسیده!

نفهمیدم منظور آیت الله سعیدی چه بود برای همین گفتم: خواب من چه ربطی به الان داره؟

ایشان مکثی کرد و گفت: شهادت من نزدیک شده.

خلاصه حاج آقا رفت و چند روز بعد خبردار شدیم که دستگیر شدند. هفته بعد هم خبر شهادتش را شنیدیم...

ایت الله سعیدی

فرزند گرامی شهید می گفتند: چند روزی از شهادت پدرم گذشت یک روز دستخظی از پدرم در پشت کتاب مواعظ العددیه پیدا کردیم. آن دستخط اشاره به یک رویای صادقه داشت که در روزهای آغازین نهضت برای پدرم اتفاق افتاده بود. این متن را غیر از خانواده ما ، آیت الله خز علی، شهید مطهری و دایی مان آقای طباطبایی هم دیدند.

پدرم با خط خودشان نوشته بودند: شبی در خواب دیدم که به منزل آقای خمینی  می روم. در بین راه علامه طباطبایی را دیدم. ایشان مرا صدا زدند و با هم تا آستانه منزل حضرت امام رفتیم. در انجا علامه طباطبایی به من فرمودند: من دیشب حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام را در خواب دیدم که به من گفتند: به سعیدی بگو به اینجا بیا، چیزی نیست ما نگهدار تو هستیم....

وقتی از خواب بیدار شدم خدا را شکر کردم و این خواب را پشت این کتاب مواعظ العددیه نوشتم. ایشان ادامه داد: این مسئله به زمانی است که مرحوم پدرم به خاطر طرفداری از حضرت امام همه روزه در معرض دستگیری و گرفتاری زندان بود.

منبع: کتاب بصیرت در روزگار سکوت، زندگی نامه و خاطرات شهید آیت الله محمدرضا سعیدی،کاری از گروه شهید ابراهیم هادی



برچسب‌ها: ترین دعا , تعبیر خواب , خاطرات انقلاب , دعا برای شهادت , رویای شهادت , شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی , مهم ,
رمز شهادت آیت الله سید محمد رضا سعیدی
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۱ ق.ظ | ۰

شهید ایت الله سعیدی، به قرآن و معارف قرآنی اهتمام خاصی داشتند و پیوسته با قرآن مأنوس بودند و همیشه برای مردم از قرآن می گفت. به همین جهت یک قرآن با خط بسیار خوب همراهشان همیشه بود.

 بعد از آنکه ایشان برای آخرین بار دستگیر می‌شوند و پی می‌برند که می‌خواهند ایشان را به شهادت برسانند، وصیتنامه بسیار مختصری را پشت جلد قرآنشان می‌نویسند. این وصیت نامه رمز و رموز خاصی در خود داشت. به هر حال ایشان وصیت نامه را امضا می کندد و ساواک هم قران را به خانواده ی ایشان می دهند.
علمای بزرگ مثل ایت الله شهید مطهری، شهید مفتح، مرحوم ایت الله طالقانی و دیگر علما و بزرگان برای عرض تسلیت در منزل ایشان جمع شده بودند و خیلی دوست داشتند که بدانند که آیا ایشان را شهید نموده‌اند. برای اثبات این امر به دنبال سندی می‌گشتند؛ تا اینکه شهید ایت الله مطهری می‌فرمایند اگر وصیتنامه‌ای هست، بیاورید.

ایت الله سعیدی

ما هم گفتیم وصیتنامه مختصری  که بیشتر شخصی است ایشان روی جلد قرآن نوشته‌اند و وصیت نامه را آوردیم. ایشان با شهید مفتح وصیتنامه را بلند خواندند آنجا که نوشته بود پسران من همگی اهل علم و تبلیغ برای خدا شوید. دختران من به شوهر اعل علم و تبلیغ همسر شوید.

در زندگی با هم متحد باشید و برای دنیا با هم اختلاف نکنید. همگی حق مادر را رعایت کنید. جنازه ی من را در قم دفن کنید و مرا دعا کنید....

هر کس به من بدهکار است من که صورت ندارم اگر تا آخر عمرش نتوانست بپردازد، بری الزحمه است....

 تا اینکه به این نکته می‌رسند که از ایات 152 تا 157  سوره ی دوم قرآن غفلت نورزید. همه با تعجب به این جمله توجه می کنند چرا در میان همه آیات قرآن به این آیات اشاره شده بود؟؟؟ قرآن را باز کردند سوره ی دوم یعنی بقره را آوردیم در قسمتی از این ایات آمده:

«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یقْتَلُ فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ» بقره/154.

کسانی که در راه خدا کشته می شوند را مرده نپندارید بلکه آنان زنده اند و نزد خدا روزی می خورند.

همه شاهد بودند که در این آیات از مقام شهدا و شهادت سخن به میان آمده و گویی این آیات در میان همه ی آیات قرآن رمزی بود که ساواک از آن خبر نداشت!

وقتی به اینجا می‌رسند، شروع به گریه‌کردن می‌کنند و مطمئن می‌شوند که او را شهید کرده‌اند و آن‌گاه سرشان را روی دوش همدیگر می‌گذارند با صدای بلند گریه می‌کنند.

از طرفی برخی علمای مبارز اعلام کردند که ساواک می خواسته با شهادت آیت الله سعیدی از همه ی علمای مبارز زهرچشم بگیرد که اگر دست از مبارزه بر ندارید چنین سرنوشتی خواهید داشت.

منبع: کتاب بصیرت در روزگار سکوت، مروری بر زندگی و خاطرات شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی،کاری از گروه شهید ابراهیم هادی.

کتاب بصیرت در روزگار سکوت



برچسب‌ها: خاطرات انقلاب , رمز شهادت آیت الله سعیدی , ساواک , شهید حسن انتظاری , شهید سید محمدرضا سعیدی , وصیت نامه شهدا , وصیت نامه شهید سعیدی ,
سه چیزی که مایه خیر دنیا و آخرت است
نویسنده خادم الشهدا در جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۱ ق.ظ | ۱


فی الکافی عن الصادق (علیه السلام) : إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً زَهَّدَهُ فِی الدُّنْیَا وَ فَقَّهَهُ فِی الدِّینِ وَ بَصَّرَهُ عُیُوبَهَا وَ مَنْ أُوتِیَهُنَّ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.   ( الشافی ، ص 533 )

شرح حدیث از حضرت آیت ا.. العظمی امام خامنه ای (مدظلّه العالی)
 این سه خصوصیت را خداوند به هرکس داد نشانه این است که به آن بنده محبت دارد.

1. خدای متعال به این شخصی که مورد محبت اوست، بی رغبتی به دنیا می دهد.دوم
2.  او را در دین فقیه می کند. یعنی عالم به دین و عارف به احکام دین می شود. ... ( نسبت به دین بصیرت پیدا می کند. )

3. عیوب دنیا را به او نشان می دهد. ما غالباً از عیوب دنیا غفلت داریم.مثل بچه ای که یک ظرف شیرینی یا یک اسباب بازی جلوی چشمش هست . این دیگر هیچی نمی فهمد. غیر اینکه آن را بدست آورد.... بعد هم که بدست آورد از اینکه خوردن (شیرینی) برای او ضرر دارد غافل است. (فقط) مجذوب و دلباخته آن است. وضع ما مردم معمولی نسبت به دنیا همین است.

نگاه می کنیم به همین ظاهر قضیه. ثروتی ، جاه و جلالی ، زر و زیورهایی ، از این چیزهایی که در زندگی معمول است. تمام هم نمی شود. یعنی انسان از این چیزها سیری هم ندارد.
مثل آب دریا،در روایت دارد که هرچه انسان بنوشد تشنه تر می شود . عیوبش را نمی فهمیم لکن کسی که تفضّل خدا شامل حال او شده است،عیوب دنیا را می فهمد ... و اگر کسی این سه چیز را داشته باشد خیر دنیا و آخرت به این شخص داده شده است...

 منبع: نشریه موعظه خوبان شماره 96 معاونت تربیت و آموزش عقیدتی سیاسی سپاه ( جلسه237 مورخ 30 / 07/ 1387 ) 



برچسب‌ها: بیانات رهبری , جملات آموزنده , جملات تکان دهنده , جملات فلسفی کوتاه , خیر دنیا و آخرت , شرح حدیث از خامنه ای , شهید حسن انتظاری ,
عید سعید غدیر خم
نویسنده خادم الشهدا در پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۳ ب.ظ | ۰

در اسلام چهار عید وجود دارد که هر کدام تبلور یکى از ارکان مهم اسلام و نشانه‏ اى براى تجدید عهد با یکى از آنهاست.

عید فطر; بازگشت ‏به خویشتن از راه پیروزى بر طاغوت نفس در ماه رمضان است. در آن روز، پیروزى بر طاغوت نفس جشن گرفته مى ‏شود، چون این پیروزى اساس و زیربناى رشد و تکامل و تحولات عظیم انسانى است.

عید قربان; بازگشت‏به ارزشهاى توحیدى چون ایثار و فداکارى، و تجدید عهد با ابراهیم قهرمان توحید و فداکارى، و اسماعیل قهرمان صبر، مقاومت و ایثار است. چنین روزى براى آنان که در صراط توحید، صبر، مقاومت و ایثارند، عید است، چرا که با دستیابى بر چنین مفاهیم ارزشمندى، داراى عالیترین خصلت و شاخصهاى انسانى شده‏اند.

عید جمعه; بازگشت به انسجام، تجمع، اتحاد و بهم پیوستگى مسلمین است.

این اتحاد، یکى از عوامل مهم پیروزى در عرصه‏ هاى گوناگون است، اقتدار و شکوه مسلمانان را در نمازهاى جمعه به نمایش مى‏گذارد و همایش شکوهمندانه عزت اسلامى را نشان مى ‏دهد.

عید غدیر; بازگشت‏ به راه ولایت و رهبرى است که پس از توحید، از همه ‏مفاهیم و ارزشهاى اسلامى بالاتر است. رهبرى، مکمل توحید است، و توحید منهاى آن بى ‏فروغ خواهد بود.

اگر به راستى مسلمانان در این مساله پیروز گردند، و با انتخاب رهبر حق به طور جدى و آگاهانه در خط وى قرار گیرند بر قله پیروزى دست‏ یافته ‏اند، و باید براى آن جشن بگیرند، چرا که همه مفاهیم عالى انسانى و اسلامى، در پرتو رهبرى صحیح، هویت ‏خود را باز مى ‏یابد، و با نور درخشان آن رهبرى پرفروغ خواهد شد، چنان که این مطلب در روایات بسیارى، از جمله در حدیثى از امام صادق علیه السلام آمده است و مفهوم غدیر و هدف از آن نیز همین است.



برچسب‌ها: عید سعید غدیر خم , من کنت مولا فهذا علی مولاه , پیام تبریک عید غدیر ,
شهید یزدی که توکلش به خداوند حرف نداشت/ ماجرای پولی که دوبرابر شد
نویسنده خادم الشهدا در يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۹ ق.ظ | ۳

در این مطلب، قصد دارم خاطره ای خواندنی از مرضیه اعیان، همسرسردار شهید حسن انتظاری تقدیم شما مخاطبان گرامی کنم که خواندنش خالی از لطف نیست؛

 از خصوصیات دیگرش توکل اوست. آن روزها حقوق سپاه کم بود و اکثر بچه ها قرض می گرفتند ولی او معتقد بود حقوق سپاه خیلی با برکت است. جالب است که هیچ گاه کم نمی آوردیم. در حالی که هر چه در خانه نیاز داشتیم تهیه میکرد و در اصطلاح برای خانه بسیار مایه می گذاشت و خرج می کرد.

پانزده روز به پایان ماه مانده بود برای شرکت در نماز جمعه به مسجد ملا اسماعیل رفتیم.

پرسیدم: چقدر پول داری خرید کنیم؟

گفت: شرمنده ام فقط پانصد تومان داشتم. برای جبهه کمک های نقدی جمع می کردند پانصد تومان را هدیه کردم.

گفتم ای بابا شما که در جبهه حضور دارید دیگر نیازی به کمک مالی نیست و لابد می دانید که پانزده روز به پایان ماه مانده!

گفت: کسی که رزق می دهد خودش می داند چگونه برساند و مطمئن باشید می رسد.

گفتم: از کجا می رسد؟باید جایی باشد که برسد!

گفت: خیالت راحت باشد می رسد.اطمینان می دهم اتفاقی پیش نمی آید.

 

به خانه آمدیم درست یک ساعت بعد در زدند.در را باز کرد چند دقیقه ای پشت در با کسی صحبت می کرد. صدایش را می شنیدم که مرتب می گفت: نه! کجا؟ کی؟

وقتی به اتاق برگشت لبخندی زد و گفت: دیدی چند برابرش رسید. وقتی برای خدا خرج کنی خودش می فرستد.

گفتم از کجا رسید؟

گفت: این بنده خدا آمد و می گوید من دو سال پیش سه هزار تومان از شما قرض گرفتم و حالا یادم آمده. هر چه می گویم بنده ی خدا من اصلا یادم نیست. می گوید تو یادت نیست من که یادم هست. قرضی است به گردنم که باید ادا شود. سه هزار تومان در برابر پانصد تومان! نگفتم رسید. ببین چند برابرش رو خدا فرستاد.

منبع: کتاب نشون به اون نشونی، انتشارات آصف، نویسنده سیده زهره علمدار



برچسب‌ها: توکل به خدا , خرج برای خدا , داستان های آموزنده , شهید حسن انتظاری , نماز جمعه , همسر شهید , همسر شهید انتظاری , کمک به جبهه , کمک در راه خدا ,
عید سعید قربان
نویسنده خادم الشهدا در چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۴ ب.ظ | ۰
سر بلندی ابراهیم وآرامش اسماعیل امیدواری

 هاجر و عطر عرفه و برکت عید قربان را برای شما

دوستان آرزومندیم .

عید قربان آمده ای دوستان شادی کنید
یادی از پیغمبر توحید  و آزادی کنید
او که در راه خدا از مال و فرزندش گذشت
با تبر بت های جهل و خودپرستی را شکست
بنده ی پاک خدا و پیرو الله شد
نامش ابراهیم بود اما خلیل الله شد



برچسب‌ها: شهید حسن انتظاری , عرفه , عید قربان ,
شهید ناصرالدین باغانی
نویسنده خادم الشهدا در دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۲۲ ق.ظ | ۱

بسم رب الشهدا و الصدیقین

اینجانب ناصر الدین باغانی بنده ی حقیر درگاه خداوند چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم. سخنم را در باره عشق آغاز می کنم:

هر آنکه نیست در این حلقه زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید


ما را به جرم عشق مؤاخذه می کنند . گویا نمی دانند که عشق گناه نیست. اما کدام عشق؟!
خداوندا، معبودا، عاشقا، مرا که آفریدی، عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی.
مدتی گذشت. دیگر عشق را آموخته بودم، اما به چه چیز عشق ورزیدن را نه، به دنیا عشق ورزیدم. به مال و منال دنیا عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم. به دانشگاه عشق ورزیدم.

اما همه اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد. یعنی عشق به تو، فهمیدم عشق به تو پایدار است و دیگر عشق ها، عشق های دروغین است. فهمیدم که (( لا یَنفَعُ مالٌ و لا بَنون)) . فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود ((یَفِرُّ المَرءُ من اخیه و صاحبته و بنیه و امه و ابیه و...))

پس به عشق به تو دل بستم. بعد از چندی که با تو معاشقه کردم به یکباره به خود آمدم! دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری. فهمیدم که در این مدت که فکر می کردم عاشق تو هستم اشتباه کردم!!
این تو بودی که عشق من بودی و مرا می کشاندی . اگر من عاشق تو بودم باید یک سره به دنبال تو می آمدم. ولیکن وقتی توجه می کنم گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولی باز به راه مستقیم آمده ام. حال می فهمم که این تو بودی که عاشق بنده ات بودی و هرگاه او صید شیطان شده تو دام شیطان را پاره کردی . هرشب به انتظار او نشستی تا بلکه یک شب او را ببینی! حالا می فهمم که تو عاشق صادق بنده ات هستی. بنده را چه که عاشق تو شود.( عنقا شکار کس نشود دام باز گیر)
آری تو عاشق من بودی و هرشب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می نشستی اما من بدبخت ناز می کردم و شب خلوت را از دست می دادم و می خوابیدم. اما تو دست بر نداشتی و آنقدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره من گریز پای را به چنگ آوردی.

شهید ناصر الئین باغانی
من فکر می کردم که با پای خود آمده ام و چه خیال باطلی . این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا که به چنگ آوردی تا به دور از هرگونه هیهو با من نبرد عشق ببازی و من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می کردم. آخر تو بزرگ بودی و من کوچک. تو کریم بودی و من لئیم. تو جمیل بودی و من قبیح. تو مولا بودی و من بنده و من شرمنده از این همه احسان تو بودم.
کمند عشقت را محکم تر کردی. مرا به خط مقدم عشق بردی. در آنجا از شراب عشقت به من نوشاندی و چه نیکو شرابی بود. من هنوز از لذت آن شراب مستم.
اولین جرعه آن را که نوشیدم مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعه ای دیگر کردم. اما این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سر می گرداندی پیاله ام را به طرفت دراز کردم و تقاضای جرعه ی دیگر کردم اما پیاله ام را شکستی.
هرچه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی. اکنون من خمارم و پیاله دست. هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم ای عاشق من ای اله من پیاله ام را پر کن و مرا در خماری نگذار تو که یک عمر به انتظار نشسته بودی حال که به من رسیده ای چرا کام دل بر نمی گیری تو که از بیع و متاع عشق دم می زدی چرا هم اکنون مرا در انتظار گذاشته ای؟!
اگر بدانم که ریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله ام را پر نمی کنی پیاله خود می شکنم و متاعم را به آتش می کشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حیرت به دندان بگزی!
به آهی گنبد خضرا بسوزم
جهان را جمله سرتا پا بسوزم
بسوزم یا که کارم را بسازی
چه فرمایی بسازی یا بسوزم....


امّا شهادت چیست؟ (از زبان خود شهید)
آن گاه که دو دلداده به هم می رسند و عاشق به وصال معشوق می رسد و بندۀ خاکی به جمال زیبای حق نظر می افکند و محو تماشای رُخ یار می شود، آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری می توانیم داد؟ آن هنگام که رزمنده ای مجاهد، به سوی دشمن حق می رود و ملائک به تماشای رزم او می نشینند و شیطان ناله بر می آورد و پای به فرار می گذارد و ناگهان غنچه ای می شکفد، آن هنگام را جز شهادت چه نام می توانیم داد؟ شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیربردار نیست.
شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید به خود گیرد، شهید در این دنیا قبل از اینکه به خون بتپد، شهید است. و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید، بعد از وصلشان نیز نمی توانید درکشان کنید. شهید را شهید درک می کند. اگر شهید باشید شهید را می شناسید و گرنه آئینۀ زنگار گرفته، چیزی را منکعس نمی کند. برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد. شهیدان به حال شما غصه می خورند، و از این در عجبند و حیرت می کنند که چرا به فکر خود نیستید. به خود آیید و زندان تن را بشکنید. قفس را بشکنید و تا سر کویِ یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شده اید نه برای ماندن در قفس، این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان درآیید.
ای خوش آن روز کز این منزل ویران بروم
رخت بر بندم و تا مُلک سلیمان بروم
پیام آیت الله سید علی خامنه ای(رئیس جمهور وقت)
«بسم الله الرحمن الرحیم»
نوشتجات شهید عزیز را مکرر، خوانده و هر بار بهره و فیض تازه ای از آن گرفته ام. این را باید بزرگترین فرآورده  انقلاب بدانیم که مردانی در سنین جوانی و در میدان نبرد، معرفت و بصیرت پیران طریقت را پس از سال ها سلوک و ریاضت به دست آورده و به کار بسته اند و این تحقق وعده ی الهی است که:
«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا...» جوانانی از این قبیل شایسته است که الگوی جوان مسلمان و راهنمای همگان باشند. این عزیزان عمر کوتاه و کم آلوده به گناه خود را با عبادت و مجاهدتی مخلصانه،  روح بها بخشیدند. خداوند هم به پاداش این عمل صالح - سرچشمه های معرفت و محبت را بر دل و جان پاک آنان گسترد و سرانجام هم از ساغر شهادت سرخوش و به فیض لقاء الله سرافرازشان کرد.
گوارا باد بر آنان و روزی باد بر آرزومندان.
سید علی خامنه ای

 منبع: کتاب پنجاه سال عبادت، حدیث عشق (شهید ناصرالدین باغانی)، کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی




برچسب‌ها: جملات فلسفی , سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری , شهید ناصرالدین باغانی , عشق , وصیت نامه شهدا , وصیت نامه شهید باغانی ,
لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
پیوندهای روزانه
طراح قالب
شهدای کازرون